گنجور

 
بیدل دهلوی

به پهلو ناوک درد که دارد گوشه‌گیر من

که می‌خواهد زمین هم جوشن از نقش حصیر من

چو دل خون جگرکافیست رزق ناگزیر من

همان پوشیدن مژگان چو چشم تر حریر من

چه امکانست پیچد ناله‌ام درگنبد گردون

چو موج باده زین مینا برون جسته‌ست تیر من

من مخمور صید مرغزارگلشن تاکم

به طبع خنده و میناست افسون صفیر من

به اقبال ضعیفیها نزاکت شوکتی دارم

که رفعت بر نمی‌دارد چو نقش پا سریر من

نفس هرگز رقم ساز تعلقها نمی‌باشد

به چندین لوح یک خط می‌کشد کلک دبیر من

الم پرورده یأسم مپرس از بیکسیهایم

گداز خویش می‌باشد چو طفل اشک شیر من

به این آثار موهومی تمیزی گر کنم حاصل

به چشم ذره مژگانی کند جسم حقیر من

به هر واماندگی ممنون بخت تیرهٔ خویشم

که چون سایه به پای‌کس نپیچیده‌ست قیر من

ندیدم جز تعلق هر قدر بال و پر افشاندم

چه سازد گر نه با دام و قفس سازد اسیر من

نشانم روشن است اما سر و برگ تسلی‌کو

هنوز ازکج خرامیها کماندار است تیر من

به سودای تمنا نقد خودکردم تلف بیدل

بجزحسرت نبود آبی‌که شد صرف خمیرمن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بیدل دهلوی

به این حیرت اگر باشد خروشی ناگزیر من

بقدر جوهر از آیینه می‌بالد صفیر من

سراغی از مثال من نداد آیینهٔ هستی

به‌ملک نیستی روکن مگر یابی نظیر من

دراین ویرانه جز یاد خط الفت سواد او

[...]

حزین لاهیجی

ز درویشی بقا دارد دل روشن ضمیر من

زند پهلو به آب زندگی، موج حصیر من

کهن تاریخی عشقم که با داوود مدّتها

زبور ناله می سنجید کلک خوش صفیر من

به خواب مرگ نگذارد هجوم لرزه خسرو را

[...]

ترکی شیرازی

چرا افتاده ای، ای قهرمان شیر گیر من؟!

غضنفر کش، هژبر انداز، عباس دلیر من

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه