گنجور

 
بیدل دهلوی

گرچه جز ذکرت نمی‌گنجد حدیثی در زبان

چون نگینم جای نام توست خالی‌بر زبان

درد عشق و ساز مستوری زهی فکر محال

خار پا چون آتش اینجا می‌کشد از سر زبان

مزرع اهل سخن شایستهٔ آفات نیست

رشحهٔ معنی نبندد ننگ خشکی بر زبان

نغمهٔ من اضطراب ایجاد ساز عالمی‌ست

عمر‌ها شد چون سخن‌پر می‌زنم در پر زبان

بگذر از لاف سخن پروازها پیداست چیست

در قفس تاکی تپد ای بیخبر یک هر زبان

تا فنا صورت نبندد زندگی بی‌لاف نیست

شعله دزدیدن ندارد جز به خاکستر زبان

غیر خون آبی ندارد ساغر جانکاه ظلم

گر همه ازکام بیرون افکند خنجر زبان

تا به رنگ خانهٔ چشم ایمن از آفت شوی

به‌که باشد همچو مژگانت برون در زبان

لب گشودن داشت آغوش وداع عافیت

چون دهان پسته بستم راه جنبش بر زبان

عجرما بیدل‌به تقریری دگرمحتاج نیست

موج در عرض شکست خود بود یکسر زبان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

خضر اینجا خاک می لیسد ز شرم ناکسی

من کیم تا تیغ او گردد به خونم ترزبان؟

غمزه اش را خط پشیمان از دل آزاری نکرد

تیغ را پیچیده کی می گردد از جوهر زبان؟

سعی کن کردارت از گفتار باشد بیشتر

[...]

جویای تبریزی

کرده تا از گرمی خویت حکایت سر زبان

شعله می رقصد بهرنگ شمع بزمم بر زبان

جلوهٔ توحید را هر ملتی آیینه است

شاهد معنی نماید در لباس هر زبان

خامشی باشد هنر در کیش ارباب کمال

[...]

بیدل دهلوی

کرد حرف بی‌نشانم عالمی را تر زبان

همچو عنقا آشیانی بسته‌ام در هر زبان

وصف آن خط شوخیی داردکه در اندیشه‌اش

می‌دواند ربشه‌ها موج رک گل بر زبان

به‌که عاشق حسرت دیدار در دل بشمرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه