قابل بار امانتها مگو آسان شدیم
سرکشیها خاک شد تا صورت انسان شدیم
در عدم جنس محبت قیمت کونین داشت
تا نفس واکرد دکان همچو باد ارزان شدیم
ای بسا نقشیکه آگاهی به یاد ما شنید
تاکنون زیب تغافلخانهٔ نسیان شدیم
گفتگو عمری نفسها سوخت تا انجام کار
همچو شمع کشته در زیر زبان پنهان شدیم
سود اگر در پرده خون میشد زیانی هم نبود
چون مه از عرض کمال آیینهٔ نقصان شدیم
پیکر ما را چوگردون بی سبب خمکردهاند
در میان گویی نبود آندم که ما چوگان شدیم
غنچهٔ ما عرض چندین برگ گل در بار داشت
یک گرببان چاک اگر کردیم صد دامان شدیم
هرکسی ویرانهٔ خود را عمارت میکند
ما به تعمیر دل بی پا و سر ویران شدیم
آینه در زنگ مژگانی بهم آورده بود
چشم تا وا شد به روی نیک و بد حیران شدیم
بی تمیزی داشت ما را نازپرورد غنا
آخر از آدم شدن محتاج آب و نان شدیم
زین لباس سایگی کز شرم هستی تیره است
نور او پوشید ما را هر قدر عریان شدیم
اینقدرها حسرت آغوش هم میبوده است
هرکه شد چشم تماشای تو ما مژگان شدیم
هیچ نتوان بست نقش خجلت ازکمفرصتی
رنگ ما پیش از وفا بشکست اگر پیمان شدیم
پشت دستی هم نشد ریش از ندامتهای خلق
طبع ما وقتی پشیمان شد که بیدندان شدیم
بیدل از ما عالمی با درس معنی اشناست
ما به فهم خود چرا چون حرف و خط نادان شدیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان وضعیت انسانی و چالشهای زندگی میپردازد. شاعر از سرکشیها و ناپایداریهای انسانی میگوید و اشاره میکند که با وجود تلاشها و حرکات مثمر، به حالت سرگشتگی و نادانی دچار شدهایم. او به فساد و ناپایداری احساسات و عواطف اشاره میکند و از درد و رنجهای ناشی از عدم ارتباط با حقیقت یاد میکند. در این بین، مفهوم عشق و نیاز به دیگری نیز مطرح میشود و نشان میدهد که در جستجوی معانی عمیقتر زندگی، انسانها دچار چندگانگی و تنشهای درونی میشوند. در نهایت، شاعر از ناامیدی و سستی خود در پذیرش حقیقت و آگاهی از عواقب رفتارهایشان سخن میگوید و این ناامیدی را بخشی از سرنوشت انسانی میداند.
هوش مصنوعی: به راحتی بار امانتها را نپذیر، زیرا سرکشیها و نافرمانیها به فراموشی سپرده شده و حالا به انسانی تبدیل شدهایم.
هوش مصنوعی: در عالم عدم، عشق دارای ارزشی والا بود، اما با پیدایش و آغاز زندگی، ما مثل باد ارزان و بیارزش شدیم.
هوش مصنوعی: بسیاری از جلوهها و تأثیراتی که ما از آگاهی به یاد خود داشتیم، در طول زمان به فراموشی و نسیان تبدیل شدهاند و ما در دنیای بیخبری و غفلت زندگی میکنیم.
هوش مصنوعی: سخنگفتن و بحثکردن سالها ما را به خاطر کشمکشها و استرسها فرسوده کرده، تا آنجا که مانند شمعی که خاموش شده، حالا در زیر زبانمان خاموش و پنهان شدهایم.
هوش مصنوعی: اگر در پردهای از خون نیز سودی باشد، زیانی در آن نیست. چرا که ما همچون ماهی که در آینه کمال، نقصان خود را میبیند، از مرتبه کمال فاصله گرفتهایم.
هوش مصنوعی: بدن ما را بیهیچ دلیلی مانند گردون خم کردهاند، گویی در آن لحظهای نبود که ما به عنوان جایگاه توپ چوگان قرار گرفتهایم.
هوش مصنوعی: غنچهٔ ما به اندازهٔ زیادی از زیبایی و لطافت برخوردار بود. اگرچه اگر دست به عملی بزنیم، ممکن است عواقب آن بسیار بیشتر از آنچه که تصور میکنیم، باشد.
هوش مصنوعی: هر فردی تلاش میکند تا خرابیهای خود را به بهترین شکل تبدیل به بنا و سازهای زیبا کند، اما ما فقط مشغول ترمیم دل خود هستیم که نه پا دارد و نه سر، و ویرانی آن غیرقابل جبران است.
هوش مصنوعی: آینه در اثر رنگ و گرد و غبار مژگان به هم ریخته بود، وقتی چشم باز شد به زیبایی و زشتی، ما حیران و شگفتزده شدیم.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه ما بهخوبی تربیت شده بودیم و در وضعیت مرفهی زندگی میکردیم، در نهایت به نیازهای بنیادی زندگی، مانند غذا و آب، وابسته شدیم.
هوش مصنوعی: این لباس سایهای که به خاطر شرم وجود ما تاریک است، ما را میپوشاند و هرچه بیشتر خود را عریان کردیم، باز هم نتوانستیم از این پوشش خلاص شویم.
هوش مصنوعی: هر کس که مشتاق دیدن تو شده، آنقدر دلتنگ آغوش دیگری بوده است که به کبوتری عاشق تبدیل شده و چشمهایش به تماشای تو خیره ماندهاند.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند اثر ننگ و شرمندگی ما را به خاطر فرصتهای از دست رفته پنهان کند، اگر که پیمان و عهدی بسته باشیم و آن را شکسته باشیم.
هوش مصنوعی: ما هیچگاه دچار پشیمانی نشدیم و تنها زمانی که برای ما مشکلاتی پیش آمد و نتوانستیم از خودمان دفاع کنیم، به احساس ندامت و افسوس افتادیم.
هوش مصنوعی: شاعر به ما میگوید که کسی در بین ما هست که با عمق و معنا آشناست. اما ما به خاطر ناتوانی در درک، به سطحی از فهم رسیدهایم که مثل سخن و خط نادانها شدهایم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیتکلف گرگدا گشتیم و گر سلطان شدیم
دور از آن در آنچه ننگ قدرها بود آن شدیم
عجز توفان کرد محو الفت امکان شدیم
ریخت قدرت بال و پر تا گرد این دامان شدیم
جز فناگویند رنج زندگی را چاره نیست
[...]
بار الها بس ذلیل صاحب دیوان شدیم
از جفای بی حساب او بری از جان شدیم
ما نمی بودیم اندر فارس ویران اینچنین
در زمان او چنین از بیخ وبن ویران شدیم
فارس نه کنعان ونه مصر است و نه ما یوسفیم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.