گنجور

 
بیدل دهلوی

سر خوش آن نرگس مستانه‌ایم

ما گدایان در میخانه‌ایم

قید دل ما را امل فرسود کرد

در کمند ریشهٔ این دانه‌ایم

شغل سر چنگ حوادث مفت ماست

زلف بیداد آشنای شانه‌ایم

چون سحر جیبی‌ که ما وا کرده‌ایم

خندهٔ بی‌مطلب دیوانه‌ایم

بی‌ چراغ از ما که می‌یابد سراغ

خانهٔ گم کردهٔ پروانه‌ایم

اسم ما تهمت‌کش وصف است و بس

گر پر و خالی همین پیمانه‌ایم

بت ‌پرستی باعث ایجاد ماست

برهمن زادان این بتخانه‌ایم

گر نفس سرمایهٔ این فرصت است

آشنا تا گفته‌ای بیگانه‌ایم

ما و من پر سحر کار افتاده است

هر چه می‌گوییم هست اما نه‌ایم

بیدل از وهم جنون سامان مپرس

گنج ناپیدا و ما ویرانه‌ام

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

این چه خلق و چه جهان است، ای کریم؟

کز تو کس ر امی نبینم شرم و بیم

راست کردند این خران سوگند تو

پرکنی زینها کنون بی‌شک جحیم

وان بهشتی با فراخی‌ی آسمان

[...]

سعدی

گرچه سیم و زر ز سنگ آید همی

در همه سنگی نباشد زر و سیم

بر همه عالم همی‌تابد سهیل

جایی انبان میکند جایی ادیم

حکیم نزاری

عالمی در معرض امید و بیم

مانده در گرداب دریایی عظیم

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه