گنجور

 
بیدل دهلوی

با کمال اتحاد از وصل مهجوریم ما

همچو ساغر می به‌ لب داریم و مخموریم ما

پرتو خورشید جز در خاک نتوان ‌یافتن

یک‌ زمین و آسمان از اصل خود دوریم‌ ما

د رتجلی سوختیم و چشم بینش وا نشد

سخت پابرجاست جهلِ ما، مگر طوریم ما

با وجود ناتوانی سر به‌ گردون سوده‌ایم

چون مه سرخط عجزیم و مغروریم ما

تهمت حکم قضا را چاره نتوان یافتن

اختیار از ماست چندانی‌ که مجبوریم ما

مفت ساز بندگی‌ گر غفلت و گر آگهی

پیش نتوان برد جز کاری‌که مأموریم ما

بحر در آغوش و موج ما همان محوِ کنار

کارها با عشق بی‌پرواست معذوریم ما

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه