گنجور

 
بیدل دهلوی

به ذوق جستجویت جیب هستی چاک می‌سازم

غباری می‌دهم بر باد و راهی پاک می‌سازم

به چندین عبرت از دل قطع الفت می‌کند آهم

فسانها می زنم‌کاین تیغ را بیباک می‌سازم

در آن عالم که انداز عروجی می‌دهم سامان

سری می‌آورم درگردش و افلاک می‌سازم

نمی‌دانم چسان کام امید از عافیت گیرم

که من در بیخودیها نیز با ادراک می‌سازم

به هر تقدیر خورشیدیست سامان غبار من

به‌گردون ‌گر ندارم دسترس با خاک می‌سازم

به عشقت تا ز ننگ وضع بی‌دردی برون آیم

جبین را هم ز خجلت دیدهٔ نمناک می‌سازم

به این انداز نتوان ریشه سامان دویدن شد

دلی چون آبله پا مزد سعی تاک می‌سازم

ز استغنای نومیدیست با من دست افسوسی

که ‌گر بر هم زنم نقش دو عالم پاک می‌سازم

به عریانی تظلم نیز از من چشم می‌پوشد

اگر باشد گریبان تا در دل چاک می‌سازم

طمع را چاره دشوار است از ناز خسان بیدل

به دندان تا توانم ساخت با مسواک می‌سازم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بیدل دهلوی

همین شعر » بیت ۱

به ذوق جستجویت جیب هستی چاک می‌سازم

غباری می‌دهم بر باد و راهی پاک می‌سازم

طغرل احراری

خوشا طغرل ازین یک مصرع بحر سخن بیدل

به ذوق جستجویت جیب هستی چاک می‌سازم

بیدل دهلوی

به حیرت خویش را بیگانهٔ ادراک می‌سازم

جنون ناتوانم جیب مژگان چاک می‌سازم

تماشاهاست نیرنگ تحیرگاه الفت را

تو با آیینه و من با دل غمناک می‌سازم

به چندین آرزو می‌پرورم یک آه نومیدی

[...]

طغرل احراری

بساط هستی خود را به راهت خاک می‌سازم

اگر باشد زمین ناساز با افلاک می‌سازم!

لبم از آتش شوق محبت خشک شد لیکن

ز اشک خون‌فشان مژگان خود نمناک می‌سازم

لباسی در بر من نیست اکنون غیر رسوایی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه