چو سایه خاک به سر داغم از غمی که ندارم
سیاه پوشم از اندوه ماتمی که ندارم
گداز طینت نامنفعل علاج ندارد
جبین به سیل عرق دادم از نمیکه ندارم
نفسگداخت چو شمع و همان بجاست تعلق
قفس هم آب شد از خجلت رمیکه ندارم
فکنده است به خوابم فسون مخمل و دیبا
به زبر سایهٔ دیوار مبهمی که ندارم
به صفرنسبت منکرد هرکه محرم من شد
ندیدهام چقدر بیش ازکمی که ندارم
چو شمع سرفکنم تاکجا زشرم رعونت
گران فتاد به دوش من آن خمیکه ندارم
به قطع الفت اسباب ماندهام متحیر
فسان زنید به تیغ تنک دمیکه ندارم
خیال داد فریبم فسانه برد شکیبم
به شور ماتم عید و محرمیکه ندارم
هزار سنگ به دل بست تا ز شهرت عنقا
نشست نقش نگینم به خاتمیکه ندارم
رسیدهام دو سه روزیست در توهم بیدل
ازآن جهان که نبودم به عالمی که ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر به بیان احساسات عمیق و اندوهی میپردازد که از فقدان و غم درونی ناشی میشود. شاعر با استفاده از تشبیهات مختلف، حسرت و ناامیدی خود را نسبت به مسائلی چون عشق، ارتباطات انسانی و شخصیت خود ابراز میکند. او از غم و اندوهی صحبت میکند که حتی وجود خارجی ندارد، اما بر زندگی او سایه انداخته است. این غم، او را به خود درگیر کرده و با وجود تلاشهایش برای رهایی از آن، هنوز در گیر الزامات و قید و بندهای ناشی از این احساسات است. در نهایت، شاعر به حس تنهایی و بیحالی خود اذعان کرده و به نوعی به جهانی که در آن غرق شده، اشاره میکند.
هوش مصنوعی: مانند سایهای بر روی خاک، به خاطر غمی که وجود ندارد، دلم سنگین و غمگین است و به خاطر اندوهی که در واقع ندارم، لباس سیاه بر تن کردهام.
هوش مصنوعی: آدمی که ذاتش دگرگونشدنی نیست و نتواند از وضعیت خود تغییر کند، درمانی برای او وجود ندارد. من به خاطر بیعلاقگیام، تمام عرق و تلاش خود را به هدر دادم.
هوش مصنوعی: مثل شمع که در حرارت خودش ذوب میشود، نفس من هم در درد و رنج ذوب شده است و این حالت من به همین شکل باقی مانده است. حالا اینکه به خاطر شرمندگی نمیتوانم چیزهایی را که میخواهم بیان کنم، مثل قفسی است که مرا در بر گرفته و از خودم دور میکند.
هوش مصنوعی: در خوابم تزویر و زیبایی پارچههای نرم و لطیف وجود دارد، در سایهای از دیوار نامشخصی که نمیتوانم به آن دسترسی پیدا کنم.
هوش مصنوعی: هر کس که به من نزدیک شد، به اندازهای درک کرد که من هیچچیز ندارم. اما نمیدانم چقدر بیشتر از نداشتن من، او احساس کرد.
هوش مصنوعی: من مانند شمع میسوزم و میدانم که تا کجا میتوانم خود را قربانی کنم. اما شرم و سنگینی ریا به دوش من آویخته است، درحالیکه آنچه دارم هم به سختی در اختیارم است.
هوش مصنوعی: من به خاطر قطع ارتباط و نزدیکی، سردرگم ماندهام. ای کسی که با چاقوی تند حمله میکنی، من در لحظهای هستم که هیچ چیزی ندارم.
هوش مصنوعی: در ذهنم تصوری به وجود آمده که مرا فریب میدهد، در حالی که نمیتوانم بر اشتیاق و غم خود کنترل داشته باشم، چون در عید و محرم، خوشی و شادمانیهایی را که ندارم، احساس میکنم.
هوش مصنوعی: هزار دشواری و مشکل را به جان خریدم تا به مقام و شهرتی همچون پرندهٔ افسانهای عنقا برسم، اما در حقیقت هنوز واقعیتی ندارم که بخواهم مانند نگینی در انگشترم جلوهگر باشم.
هوش مصنوعی: مدتی است در حال و هوای هذیانی به سر میبرم و از آن جهانی که هیچگاه در آن نبودهام، به جهانی آمدهام که هیچ چیز از آن ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.