گنجور

 
بیدل دهلوی

هم آبله هم چشم پر آب است دل ما

پیمانهٔ صد رنگ شراب است دل ما

غافل نتوان بود ازین منتخب راز

هشدارکه یک نقطه‌کتاب است دل ما

باغی‌که بهارش همه سنگ است دل اوست

دشتی‌که غبارش همه آب است دل ما

ما خاک ز جا بردهٔ سیلاب جنونیم

سرمایهٔ صدخانه خراب است دل ما

پیراهن ما کسوت عریانی دریاست

یک پرده تنکتر ز حباب است دل ما

در بزم‌وصالت‌که حیا جام به‌دست است

گر آب شود بادهٔ ناب است دل ما

منظوربتان هرکه‌شود حسرتش از ماست

یار آینه می‌بیند وآب است دل ما

تا آینه باقی‌ست همان‌عکس جمال است

ای یأس خروشی‌که نقاب است دل ما

تا چشم‌گشودیم به خویش آینه دیدیم

دریاب‌که تعبیر چه خواب است دل ما

ای آه اثر باخته آتش نفسی چند

خون شوکه زدست توکباب است دل ما

یارب نکشد خجلت محرومی دیدار

عمری‌ست‌که آیینه خطاب است دل ما

آیینه همان چشمهٔ توفان خیالی‌ست

بیدل چه توان‌کرد سراب است دل ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

در قلزم می همچو حباب است دل ما

از خانه به دوشان شراب است دل ما

موقوف نسیمی است ز هم ریختن ما

چون برگ خزان پا به رکاب است دل ما

سطری است ز پیشانی ما راز دو عالم

[...]

بیدل دهلوی

آیینهٔ چندین تب وتاب است دل ما

چون د‌اغ جنون شعله نقاب است دل ما

عمری‌ست‌که چون آینه در بزم خیالت

حیرت نگه یک مژه خواب است دل ما

ماییم و همین موج فریب نفسی چند

[...]

قصاب کاشانی

در خون جگر همچو حباب است دل ما

از نیم نفس آه خراب است دل ما

ما تاب تف شعله رخسار نداریم

از یک نگه گرم کباب است دل ما

تا از نظر مرحمت یار فتادیم

[...]

حزین لاهیجی

از ساده رخان در تب و تاب است دل ما

زبن آتش بی دود کباب است دل ما

جا در صدف حوصلهٔ کون و مکان نیست

آن گنج گهر را که خراب است دل ما

یک جذبه ز خورشید جهانگیر تو باید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه