گنجور

 
بیدل دهلوی

گاه خرد جوهرم‌، گاه جنون خودم

انجمن جلوهٔ بوقلمون خودم

صبح بهار دلم لیک ز کم‌فرصتی

تا نفسی‌ گل‌ کند گرد برون خودم

شور چمن داده‌ام کوچهٔ زنجیر را

تا به بهار جنون راهنمون خودم

صید بتان کرده‌ام از نگه حیرتی

زین عمل آیینه‌سان داغ فسون خودم

تنگی آغوش دل سوخت پر افشانی‌ام

الفت این آشیان‌ کرد زبون خودم

گر نبود زندگی رنج هوسها کراست

در خور آب بقا تشنهٔ خون خودم

تالب جرات نفس مایل اظهار نیست

غنچه صفت مرهم زخم درون خودم

خلوت آیینه‌ام موج پری می‌زند

اینکه توام دیده‌ای نقش برون خودم

تا به ثریا رسید آبلهٔ پای من

اینقدر افسردهٔ همت دون خودم

در خور ظرف خیال حوصله دارد حباب

بیدل دریاکش جام نگون خودم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بیدل دهلوی

گرنه شرابم چرا ساقی خون خودم

زلف نی‌ام از چه رو دام جنون خودم

شعلهٔ یاقوت من در غم پرواز سوخت

رنگی اگر بشکنم بال شگون خودم

با نگه آشنا انجمن الفتم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه