گنجور

 
بیدل دهلوی

ز خورشید جمالش تا عرق سازد عیان انجم

به‌گردون می‌شود در دیدهٔ حیرت نهان انجم

سر زلفش ز دستم رفت اشکم ریخت از مژگان

که چون شب بگذرد ریزد ز چشم آسمان انجم

اسیر حلقهٔ بیتابی شوق‌که می‌باشد

که همچون اشک می‌ریزد ز چشم آسمان انجم

مگر با نسبت آن گوهر دندان مقابل شد

که می‌گیرد مدام از کهکشان خس در دهان انجم

به امیدی‌که مهر طلعتش‌کی جلوه فرماید

چو بیدل منتظر هر شب به چشم خونفشان انجم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بیدل دهلوی

چنین‌کز گردش چشم تو می‌آید به جان انجم

سزد گر شرم ریزد چون عرق با آسمان انجم

تو هر جا می خرامی نازنینان رفته‌اند از خود

بود خورشید را یکسر غبار کاروان انجم

سر زلفت ز دستم رفت و اشکی ریخت از مژگان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه