مردهام اما همان خجلت طراز هستیام
با عرق چون شمع میجوشد گداز هستیام
رنگ این پرواز حیرانم کجا خواهد شکست
چون نفس عمریست گرد ترکتاز هستیام
کاش چشمم وانمیگردید از خواب عدم
منفعل شد نیستی از امتیاز هستیام
حاصل چندین امل چشمی بهم آوردن است
بگذر از افسانهٔ دور و دراز هستیام
بر هوا چند افکنم سجادهٔ ناز غبار
سجدهای میخواهد ارکان نماز هستیام
نقش من چون اشک شوخی کرد و از خجلت گداخت
کاش هم در پرده خون میگشت راز هستیام
چون حبابم یک نفس پرواز و آن هم در قفس
ای ز من غافل چه میپرسی ز ساز هستیام
صبح پیری میدمد ای شمع ما و من خموش
جز نفس مشکل که گیرد شاهباز هستیام
چشمکم را چون شرر دنبالهٔ تکرار نیست
پر تغافل پیشه است ابروی ناز هستیام
سرنگونیهای خجلت تحفهٔ بیحاصلیست
کیست غیر از یأس بیند بر نیاز هستیام
بیدل از منصوبهٔ عنقاییام غافل مباش
نقد اظهاری ندارم پاکباز هستیام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به حس اندوه و خجلت ناشی از وجود خود اشاره میکند. او احساس میکند که اگرچه در ظاهر مرده و ناامید است، اما همچنان نشانههایی از حیات در وجودش وجود دارد. به تصویر کشیدن رنگ پرواز و خستگی عمر، و آرزوی بیداری از خواب عدم، نشان از آرزویی برای دستیابی به حقیقت هستی دارد. شاعر به جستجوی معنای وجود و نیاز به سجده و نیایش در برابر راز هستی میپردازد. او در نهایت به ناامیدی و یاس خود از وضعیت موجود اشاره میکند و مفهوم وجود خود را در پیچیدگیهای حیات و مرگ نشان میدهد.
هوش مصنوعی: من در حالی که مردهام، هنوز هم همان حس شرم و خجالت از وجودم جاری است، مانند شمعی که با عرق خود میسوزد و ذوب میشود.
هوش مصنوعی: رنگ این پرواز حیرتانگیز من به کجا خواهد رسید؟ چرا که نفس من مانند عمرم، همواره در حال گشت و گذار در دنیای هستی است.
هوش مصنوعی: ای کاش که چشمانم از خواب عدم بیدار نمیشدند و به واقعیت وجودم نگاه نمیکردند. چون با دیدن هستیام، احساس میکنم که نبودن و عدم، از دنیای من بیخبر است.
هوش مصنوعی: نتیجه تلاشهای بسیار و آرزوهای مختلف، باعث شکلگیری رویاها و تصورات من شده است. به این داستان طولانی و پیچیده زندگیام توجه نکن.
هوش مصنوعی: برای اینکه هوا را به سجادهٔ نازم بیفکنم، باید گرد و غبار سجدهای بر چهرهام باشد، زیرا ارکان نماز وجودم به این حالت وابسته است.
هوش مصنوعی: نقش من مانند اشک به شوخی درآمد و از شرم و خجالت ذوب شد. ای کاش در پردهای از خون پنهان میشد تا راز وجودم را بپوشاند.
هوش مصنوعی: من مانند حبابی هستم که تنها در یک نفس میتوانم پرواز کنم و این پرواز هم در قفس محدود است. ای کسی که از من غافلی، چرا دربارهٔ زندگیام سؤال میکنی؟
هوش مصنوعی: صبح پیری فرا میرسد و ای شمع من، من ساکت و خاموش هستم. تنها نفس سنگینی که میتواند زندگیام را به چالش بکشد، در این لحظه حس میشود.
هوش مصنوعی: چشمهای کوچک من مانند شعلۀ آتش هستند و در پی تکرار یا تکرار پیوسته نیستند. ابروی نازک من در حالتی از بیخبری و بیاعتنایی قرار دارد.
هوش مصنوعی: افت و خیزهایی که به من احساس شرمندگی میدهند، نتیجهای بدون ارزش دارند. چه کسی غیر از ناامیدی میتواند بر نیازهای وجود من نظارت کند؟
هوش مصنوعی: بیدل، از حال و وضعیت من که به واقعیات پیوسته است غافل نباش. من بدون هیچ تردیدی در وجودم چیزی عمیقتر از کلمات جاریام دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یاد من کردی به سامانگشت ناز هستیام
نام دل بردی قیامت کرد ساز هستیام
تخم عجزم پرتنک سرمایهٔ نشو و نماست
سجدهای میدانم و بس نو نیاز هستیام
تنگ ظرفی احتیاطم ورنه مانند حباب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.