عمریست چون گل میروم زین باغ حرمان در بغل
از رنگ دامن برکمر، از بو گریبان در بغل
مجنون و ساز بلبلان، لیلی و ناز گلستان
من با دل داغ آشیان طاووس نالان در بغل
ای اشکریزان عرق تدبیر عرض خلوتی
مشت غبارم میرسد وضع پریشان در بغل
تنها نه من از حیرتش دارم نفس در دل گره
آیینه هم دزدیده است آشوب توفان در بغل
میآید آن لیلی نسب سرشار یک عالم طرب
می در قدح تا کنج لب گل تا گریبان در بغل
آه قیامت قامتم آسان نمیافتد ز پا
این شعله هر جا سرکشد دارد نیستان در بغل
از غنچهٔ خاموش او ایمن مباش ای زخم دل
کان فتنهٔ طوفانکمین دارد نمکدان در بغل
بنیاد شمع از سوختن در خرمن گل غوطه زد
گر هست داغی در نظر داری گلستان در بغل
چون صبح شور هستیات کوک است با ساز عدم
تا چندگردی از نفس اجزای بهتان در بغل
دارد زیانگاه جسد تشویش «حبل من مسد»
زین کافرستان جسد بگریز ایمان در بغل
بیدل ز ضبط گریهام مژگان به خون دارد وطن
تا چند باشد دیدهام از اشک پیکان در بغل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و ناامیدی شاعر است که به زیبایی و غم ناشی از جدایی و تنهایی فلسفی اشاره دارد. او خود را مانند گل در باغی از حرمان توصیف میکند و با یادآوری عشق و محبت، به نفسی عاطفی و دردناک اشاره دارد. تصویر لیلی و مجنون و نغمه بلبلان در دل او غوغایی به پا کرده و او را غرق در اندوه کرده است. همچنین، شاعر به تلاطمهای درونی و جنگهای روانی خود اشاره میکند و با احساس ناپایداری دنیای اطرافش، زیانهای عاطفی و معنوی را بازگو میکند. در نهایت، این شعر تصویری از درگیری با وجود و دلمشغولی به عشق و دردهای ناشی از آن ارائه میدهد.
هوش مصنوعی: سالهاست که همچون گلی از این باغ ناامیدی بهسوی دور میروم، در حالی که رنگ دامنم را به کمر دارم و عطر خود را در آغوش گرفتهام.
هوش مصنوعی: مجنون و صدای خوش بلبلها، لیلی و زیبایی گلستان من با دل پر از درد و حسرت، طاووس نالهکنان در آغوش من.
هوش مصنوعی: ای کسانی که به خوشحالی و خلوص دل میبالید، در حالی که در خلوت خودم غبار اندوه و پریشانی را احساس میکنم.
هوش مصنوعی: من تنها نیستم که در حیرت و شگفتی هستم؛ حتی نفسهایم در دل به تنگنا افتادهاند. آشوب و طوفانی که در دل دارم، بهراستی در آغوش گرفتهام.
هوش مصنوعی: لیلی با نسبی پر از شادمانی به سوی ما میآید و دمی خوش را در جامی به ما میدهد، تا اینکه ما در شادی و خوشی غرق شویم.
هوش مصنوعی: آه، روز قیامت، من به راحتی نمیتوانم از پا بیفتم. این آتش که هر جا خود را نشان میدهد، در آغوش من نیستانی دارد.
هوش مصنوعی: از غنچهای بیصدا و خاموش نباید احساس امنیت کرد، ای کسی که دلت زخمی است، چون آن دلنوشتهای که آرام به نظر میرسد، خطراتی پنهان دارد و در خود شور و هیجانی نهفته است.
هوش مصنوعی: شمع، با سوختن خود در میان گلها، پایهگذاری میشود. اگر نگاهمان به گرما و عشق داغ باشد، لازم است که گلستانی را در آغوش بگیریم.
هوش مصنوعی: هرگاه صبح فرا میرسد، حال و هوای وجودت با آهنگ عدم هماهنگ است. تا کی به خاطر نفس و وجود پر حرف و حدیث خود، در آغوش مشکلات زندگی بگردی؟
هوش مصنوعی: در اینجا به خطرات دنیای مادی و فریبهایی که انسانها را از ایمان دور میکند اشاره شده است. از آنجا که این دنیا پر از آشفتگی و کفر است، بهتر است انسان به دور از این مشکلات و در آغوش ایمان زندگی کند.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از غم و اندوهی سخن میگوید که چشمانش به خاطر گریهها و دردهایش سرشار از اشک شده است. او از اینکه چشمانش با اشک مانند تیرهایی در پیکانها میسوزند، صحبت میکند و از حالتی نامعلوم و دردناک در زندگیاش میگوید. در واقع، درد و رنجی که تجربه میکند به حدی است که احساس میکند چشمانش به وطن گریههایش تبدیل شدهاند و این وضعیت ادامه دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میآید از سیر جگر آهم گلستان در بغل
یاس و تمنا در نفس امید و حرمان در بغل
ز آنسان که طفلان چمن دزدند گل از باغبان
آهم کند گلهای داغ از سینه پنهان در بغل
زین پیشتر گل میفشاند از خنده چاک سینهام
[...]
ای از رخت هر خار را سامان بستان در بغل
هر ذره را از داغ تو خورشید تابان در بغل
هر حلقه زلف ترا صد ملک چین درآستین
هر پرده چشم ترا صد کافرستان در بغل
کی چشم گستاخ مرا راه تماشا می دهد
[...]
دارم دلی، اما چه دل، صدگونه حرمان در بغل
چشمی و خون در آستین، اشکی و طوفان در بغل
باد صبا از کوی تو، گر بگذرد سوی چمن
گل غنچه گردد، تا کند بوی تو پنهان در بغل
نازم خدنگ غمزه را، کز لذت آزار او
[...]
دارم دلی همچون جرس، پیوسته نالان در بغل
از داغ بر احوال خود، صد چشم گریان در بغل
کی از چمن یاد آورم من کز خیال روی او
چون حلقهٔ زلف بتان، دارم گلستان در بغل
صد چاک افتد همچو گل بر جیب من از هر نسیم
[...]
هر تار مژگانم بود موجیّ و عمّان در بغل
هر قطرة اشکم بود نوحیّ و طوفان در بغل
خوش مضطرب میآید از کوی تو باد صبحدم
دارد مگر بویی از آن زلف پریشان در بغل
هر شب چو گل چاک افکنم در جیب و روز از بیم کس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.