گنجور

 
بیدل دهلوی

یارب از سرمنزل مقصد چه سان یابم سراغ

دیده حیرانست و من‌بیدست‌و پا، دل بی‌دماغ

غیرت بی‌دست‌وپایی‌های شخص همتم

هرکه را سوزد نفس‌، می‌بایدم گردید داغ

دل اگر روشن شود غفلت نمی‌گنجد به چشم

آنچه نتوان دید تاریکیست در نور چراغ

زشت هم از قرب خوبان موج خوبی می‌زند

خار را جوهر کند آیینهٔ دیوار باغ

از سبکروحان گرانجانی‌ست‌گر ماند اثر

بوی‌گل هرجا رود با خویش بردارد سراغ

ساغر فطرت به گردش‌ گر نیاید گو میا

نیستیم بوی جنون هم بهر سامان دماغ

کرد آگاهم ز سور و ماتم این انجمن

در بهار آواز بلبل‌، در خزان بانگ‌کلاغ

بی‌تپیدن نیست ممکن وضع ایجاد نفس

ای ز اصل‌کار غافل‌، زندگی آنگه فراغ‌؟

سوختن آماده باش آگاهیت غفلت دمید

صبح خود را شام‌ کردی شام می‌خواهد چراغ

اختلاف وضعها بیدل لباسی بیش نیست

ورنه یکرنگ‌است خون در پیکر طاووس و زاغ

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ

کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ کاغ کاغ

عسجدی

ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ

کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ کاغ کاغ

قطران تبریزی

تا خزان آورد روی خویش سوی باغ و راغ

ابر یک ساعت نجست از تعبیه کردن فراغ

از لب دریا برآمد بامدادان خیل ابر

و آسمان از وی شود پر خیل گردو دود و داغ

سرخ شد در کوه از پس لاله چید منقار کبک

[...]

امیرخسرو دهلوی

شاه حسنی وز متاع نیکوان داری فراغ

می نزیبد بد کنی در پیش مسکینان دماغ

داغ هجرانم نه بس، خالم به رخ هم می نمای

چند سوزم وه که داغی می نهی بالای داغ

بهترین حاجات آن کایی شبی پیشم چو شمع

[...]

ابن یمین

پیشتر زین روزگاری داشتم الحق چنانک

بود حالم و بالم از وی با رفاغ و با فراغ

از پی عشرت براغ اندر مزارع داشتم

وز برای عیش بودم کاخها در صحن باغ

با حریفان موافق عمر میبردم بسر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه