چه سازم تا توانم ریخت رنگ سجده در کویش
سر افتادهای دارم که پیشانیست زانویش
کف بیپنجه گیرایی ندارد حیرتی دارم
که آیینه چسان حیرت گرفت از دیدن رویش
سوادی نیست آزادی که روشن یاریش کردن
خط گرداب میخواند اسیر حلقهٔ مویش
چه توفانها کز انداز عتاب او نمیبالد
زبان موج میفهمم ز طرز چین ابرویش
در این باغ اتفاق شبنم و گل میکند داغم
نگاهم کاش سامان عرق میکرد بر رویش
ادبگاه محبت بر ندارد ناز گستاخان
به غیر از جبههٔ من نقش پایی نیست در کویش
مریض الفتش تمهید آسودن نمیداند
مگر گرداندن رنگی دهد تغییر پهلویش
چه امکان است بندد آرزو نقش میانت را
اگر سعی ضعیفیها نسازد خامهٔ مویش
بیا ای عندلیب از شوق قمری هم مشو غافل
چمن دارد خط پشت لب از سرو لب جویش
نه خلوت مایلم نی انجمن سیر اینقدر دانم
که هرجا سربرآرد شمع در پیش است زانویش
بهار آلودهٔ رنگ تمنایت دلی دارم
که گر سیر گلی در خاطر افتد میکنم بویش
ز احسانهای تیر او چه سنجد بیخودی بیدل
مگر انصاف آگاهی نهد دل در ترازویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر شاعر از عشق و شوق خود به معشوق سخن میگوید. او در تلاش است تا نشانههای عشق و ارادتش را به معشوق ابراز کند و بیان میکند که پیشانیاش در برابر او به طور کامل فرود آمده است. شاعر در کنجکاوی و حیرت نسبت به زیبایی معشوق و تاثیر آن بر خود، از احساسات عمیق خود میگوید. او اشاره میکند که در این عشق هیچ منجی و آزادی وجود ندارد و فقط اسیر زیبایی و جذبه معشوق است. شاعر به توفان و هیجانی که از نگاه معشوق حاصل میشود، اشاره کرده و احساس تنهایی و دلتنگی خود را به تصویر میکشد. در نهایت، به محبت و ادب موجود در عشق اشاره کرده و تصریح میکند که تحت تاثیر محبت معشوق قرار دارد و این عشق برای او مهمتر از هر مکانی است.
هوش مصنوعی: چه کار کنم تا به اندازه توانم، رنگ سجده را بر کوی تو بریزم؟ من با سر افکندهای مواجه هستم که پیشانیاش، زانویش را به خاطر عشق تو فدای کرده است.
هوش مصنوعی: دست بدون انگشت قدرتی ندارد. اما من شگفتزدهام که چگونه آیینه از دیدن چهره او شگفتزده شده است.
هوش مصنوعی: آزادی نمیتواند به دلیل عشق و محبت، به روشنی و روشهای نیکو هدایت شود؛ چرا که مانند گردابی است که انسان را در حلقه موی محبوبش اسیر میکند.
هوش مصنوعی: این بیت به توفانهای ناشی از خشم و غضب او اشاره دارد و میگوید که این توفانها به اندازهای قدرتمندند که حتی زبان امواج در برابر آنها بینصیب میماند. شاعر همچنین میفهمد که حالت ابروهای او چگونه است و این مسئله برایش بسیار معنادار است. به طور کلی، این ابیات احساسات عمیق و تاثیرگذاری را که در چهره و رفتار یک فرد نهفته است، به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: در این باغ، شبنم و گل با هم نوعی ارتباط خاص برقرار میکنند و من از نگاه خود دچار حسرت و اندوه میشوم. ای کاش که این زیباییها بر روی گلها نمایانتر میشدند.
هوش مصنوعی: محبت و ادب در جایی شکل میگیرد که ناز و خودخواهی دیگران جایی ندارد. در حقیقت، در کوی عشق من، هیچ نشانهای از حضور دیگران به جز خود من نیست.
هوش مصنوعی: عشق بیماری است که هرگز آرامش را نمیشناسد، مگر اینکه حالش را تغییر بدهد و رنگ تازهای به زندگیاش ببخشد.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که آرزوهایت را به میان بکشانی، اگر تلاش و همت ضعیفی داری که نتواند رشتهٔ گیسوانت را محکم نگه دارد؟
هوش مصنوعی: بیا ای پرنده، از عشق قمری غافل نشو، چرا که در باغ، درخت سرو داره که لب جوی را میپوشاند.
هوش مصنوعی: من نه به تنهایی تمایل دارم و نه به جمع و مشغله، فقط میدانم هرجا که شمعی افروخته باشد، زانویش (حیرت و تفکر) در پیش است.
هوش مصنوعی: بهار پر از رنگ خواستهات را در خاطرم دارم؛ دلی دارم که اگر بوی گلی به یادم بیفتد، آن را استشمام میکنم.
هوش مصنوعی: از دلسوزیها و مهربانیهای او چه چیزی میتوان فهمید جز اینکه بیخیال و بیتفاوت باشد؛ آیا انصاف میتواند دل را در ترازویی بگذارد تا واقعیات را اندازهگیری کند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل من دست بازی می کند هر لحظه با مویش
معاذالله که گر ناگه ببیند چشم بدخویش
گهی کز در برون آید به عیاری و رعنایی
زهی تاراج جان و دل به هر سو کاوفتد هویش
گرفته آتش اندر جان و می سوزد همه مستی
[...]
از آن چون شمع میسوزد دلم در شام گیسویش
که جانها سجده میآرند در محراب ابرویش
سواد خال او دارم به جای نور در دیده
مباد از چشم من خالی، خیال خال هندویش
صبا میبرد با ضعفی قوی پیغام ما امشب
[...]
مرا از روی هر دلبر تجلی میکند رویش
نه از یکسوش می بینم که میبینم ز هر سویش
کشد هر دم مرا سویی کمند زلف مه رویی
که اندر هر سر موئی نمیبینم بجز مویش
ندانم چشم جادویش چو افسون خواند بر چشمم
[...]
نمیخواهد که دست کس رسد بر طاق ابرویش
بود پیوسته آن ابرو بلند از تندی خویش
چنین در خاک و خون افتاده ام مگذرا ای همدم
که میترسم بخون من کشد تهمت سگ کویش
پی تسکین دل خواهم نشینم پهلویش لیکن
[...]
بکویش می روم بهر تماشای مه رویش
تماشاییست از رسواییم امروز در کویش
ندارم تاب تیر غمزهای آن کمان ابرو
مگر سویم بتندی ننگرد تا بنگرم سویش
چه حاجت با رقیبان دگر در منع من او را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.