گنجور

 
بیدل دهلوی

هر کجا آیینهٔ ما گردد از زنگار سبز

گر همه طوطی شوی نتوان شد آن مقدار سبز

این چمن الفت‌پرست سایهٔ ‌گیسوی کیست

سبزه می‌جوشد به ‌گردن رشتهٔ زنٌار سبز

برگ عیش قانعان بی‌گفتگو آماده است

شد زبان بسته از خاموشی اظهار سبز

گر مزاج خام ظالم پخته‌کار افتد بلاست

ورنه دارد طبع‌گل چندان‌ که باشد خار سبز

کسوت ما هرچه باشد ناله خون‌آلوده است

طوطیان را کم شود چون بال و پر منقار سبز

از لب شاداب او چون سنبل اندر چشمه‌سار

موج می‌خواهد شدن در ساغر خمّار سبز

گر سحاب آرد نوید سایهٔ نخل قدش

نالهٔ بلبل دهد چون سرو از این‌ گلزار سبز

برق حسن نو خطی در گل ‌گرفت آیینه را

جلوه‌گر این است‌ کشت تشنهٔ دیدار سبز

ریشهٔ ‌گل بی‌طراوت نیست از ابر بهار

می‌کند تردستی مطرب زبان تار سبز

هیچ زشتی در مقام خویش نامرغوب نیست

خار را دارد همان چون گل سر دیوار سبز

رنگ می‌بندد لب خندان به عزلت خو مکن

آب هم می‌گردد از آسودن بسیار سبز

آبروی مرد بیدل با هنر جوشیدنست

نیست در شمشیرها جز تیغ جوهردار سبز

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جلال عضد

گشت خط بر گرد آن رخسار چون گلنار سبز

همچو در باغی که گردد دامن گلزار سبز

رفت آن کز جور گیسویش جهان بودی سیاه

زین پس از دور خطش گردد در و دیوار سبز

باغ رویش سبز شد وز بهر چشمش درخور است

[...]

بیدل دهلوی

بس که از شادابی خطت شد این گلزار سبز

خاک می‌گردد چو ابر از سایهٔ دیوار سبز

زبن هوا گر دانهٔ تسبیح‌ گیرد آب و رنگ

می‌شود چون ریشه‌های تاکش آخر تار سبز

می‌نماید بی‌نسیم مقدم جان‌پرورت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه