گنجور

 
بیدل دهلوی

جامی مگر از بزم حیا در زده‌ای باز

کاتش به دل شیشه و ساغر زده‌ای باز

آن زلف پریشان زده‌ای شانه ندانم

بر دفتر دلها ز چه مسطر زده‌ا‌ی باز

برگوشهٔ دستار تو آن لالهٔ سیراب

لخت جگر کیست‌ که بر سر زده‌ای باز

ای ساغر تبخاله از این تشنه سلامی

خوش خیمه بر آن چشمهٔ ‌کوثر زده‌ای باز

مخموری و مستی همه فرش است به راهت

چون چشم خود امروز چه ساغر زده‌ای باز

ابر چه بهار است‌که بر بسمل نازت

تیغ مژه با برق برابر زده‌ای باز

هشدار که پرواز غرورت نرباید

دل بیضهٔ وهم است و ته پر زده‌ای باز

برهستی موهوم مچین خجلت تحقیق

بر کشتی درویش چه لنگر زده‌ای باز

از خاک دمیدن به قبا صرفه ندارد

ای گل زگریبان که سر برزده‌ای باز

بیدل ز فروغ‌ گهر نظم جهانتاب

دامن به چراغ مه و اختر زده‌ای باز

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سلمان ساوجی

زلفین سیه خم به خم اندر زده‌ای باز

وقت من شوریده به هم بر زده‌ای باز

زان روی نکو چشم بدان دور که امروز

بر مه زده‌ای طعنه و در خور زده‌ای باز

از غالیه رسمی زده‌ای بر گل و شکر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
بیدل دهلوی

از جیب هزار آینه سر بر زده‌ای باز

ای‌گل ز چه رنگ این همه ساغر زده‌ای باز

تمثال چه خون می‌چکد از آینه امروز

نیش مژه‌ای بر رگ جوهر زده‌ای باز

در خلوت شرمت اثر ضبط تبسم

[...]

ترکی شیرازی

شورچه شرابی ست که بر سر زده ای باز

جامی مگر از بادهٔ اخگر زده ای باز

ساغر زده رسوا شود از خفتگی چشم

از چشم تو پیداست که ساغر زده ای باز

جامی زده ای باز از آن آب چو آذر

[...]

حاجب شیرازی

مستانه بسر میکده را در زده ای باز

وز باده معنی دو سه ساغر زده ای باز

درپای خم افتاده ای از تاب می ناب

یا خیمه بسر چشمه کوثر زده ای باز

از خاک و ز خشت است گرت بستر و بالش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه