گنجور

 
بیدل دهلوی

ساختم قانعْ دلِ از عافیت بیگانه را

برگِ بیدی فرش‌ کردم خانهٔ دیوانه را

مطلبم از می‌پرستی تَردماغی‌ها نبود

یک‌دو ساغر آب دادم‌ گریهٔ مستانه را

دل سپندِ گردشِ چشمی‌ که یادِ مستی‌اش

شعلهٔ جوّاله می‌سازد خط پیمانه را

التفاتِ عشق آتش ریخت در بنیاد دل

سیل شد تردستیِ معمار، این ویرانه را

تا کنم تمهید آغوشی دل از جا رفته است

در گشودن شهپر پرواز بود این خانه را

عالمی را انفعال وضع بیکاری گداخت

ناخن سرخاری دل‌ها مگردان شانه را

هر سپندی‌ گوش چندین بزم می‌مالد به‌هم

خوابناکان کاش از ما بشنوند افسانه را

حایلِ آن شمعِ یکتایی فضولی‌های توست

از نظر بردار چون مژگان پَرِ پروانه را

آگهی گر ریشه‌پرداز جهانی می‌شود

سیر این مزرع یکی صد می‌نماید دانه را

حقِ زنار وفا بیدل نمی‌گردد ادا

تا سلیمانی نسازی سنگ این بتخانه را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۶۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
وطواط

ای هوای تو شده مقصود هر فرزانه را

چرخ با مهر تو خویشی داده هر بیگانه را

صورتی شاهانه داری ، سیرتی در خورد آن

سیرت شاهانه باید صورت شاهانه را

نکته ای ز الفاظ تو ابکم کند گوینده را

[...]

امیرخسرو دهلوی

باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را

از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را

گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر

ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را

هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال

[...]

سلمان ساوجی

محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را

غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را

بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را

این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را

گو چو بنیادم می و معشوق ویران کرده‌اند

[...]

ناصر بخارایی

می‌کشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را

هست سوزی کو به شمعی می‌کشد پروانه را

سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم

چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را

میل خالت دارم و اندیشه‌ام از زلف توست

[...]

جامی

رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را

دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را

تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب

بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را

خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه