گنجور

 
بیدل دهلوی

گرنه مشت خاکم از اشک ندامت تر شود

ششجهت اجزای بی‌شیرازگی دفتر شود

گر مثالی پرده بردارد ز بخت تیره‌ام

صفحهٔ آیینه ماتمخانهٔ جوهر شود

چند بفریبد به حیرت شوخ بیباک مرا

نسخهٔ آیینه یارب چون دلم ابتر شود

چرب و نرمی آبیار دستگاه فطرت است

شعله چون با موم الفت یافت روشنتر شود

یک عرق نم کن غبار هرزه‌گرد خویش را

بعد از این آن به ‌که پروازت قفس‌پرور شود

خواب راحت شعله را در پردهٔ خاکستر است

گر غبار جست‌وجوها بشکنی بستر شود

ما سبکروحان ز نیرنگ تعلق فارغیم

عکس ما را حیرت آیینه بال و پر شود

در گلستانی‌که رنگ نقش پایت ریختند

بال طاووس از خجالت حلقه‌ساز در شود

عالمی از خود تهی کردیم و کاهش‌ها به‌جاست

پهلوی ما ناتوانان تا کجا لاغر شود

یک دو ساعت بیش نتوان داد عرض اعتبار

قطرهٔ ما ژاله می‌بندد اگر گوهر شود

مقصدم‌ چون‌ شمع‌ از این‌ محفل‌ سجود نیستی‌ست

سر به زیر پا نهم‌، ‌کاین یک قدم ره‌، سر شود

عالمی بیدل بیابان مرگ ذوق آگهی‌ست

معرفت غول ره است اما که را باور شود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

باد نورزی همی در بوستان بتگر شود

تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود

باغ همچون کلبۀ بزّاز پر دیبا شود

باد همچون طلبۀ عطار پر عنبر شود

سونش سیم سپید از باغ بردارد همی

[...]

فرخی سیستانی

گر نه آیین جهان از سر همی دیگر شود

چون شب تاری همی از روز روشن تر شود

روشنایی آسمان را باشد و امشب همی

روشنی بر آسمان از خاک تیره بر شود

روشنی بر آسمان زین آتش جشن سده ست

[...]

منوچهری

باد نوروزی همی در بوستان سامر شود

تا به سحرش دیدهٔ هر گلبنی ناظر شود

گل که شب ساهر شود پژمرده گردد بامداد

وین گل پژمرده چون ساهر شود زاهر شود

ابر هزمان پیش روی آسمان بندد نقاب

[...]

امیر معزی

آمد آن فصلی ‌کزو طبع جهان دیگر شود

هر زمین از صنعت او آسمان پیکر شود

باغ او مانند صورتخانهٔ مانی شود

باغ ازو مانند لعبت‌خانهٔ آزر شود

کوهسار از چادر سیماب‌گون آید برون

[...]

سنایی

دور عالم جز به آخر نامدست از بهر آنک

هر زمان بر رادمردی سفله‌ای مهتر شود

آن نبینی آفتاب آنجا که خواهد شد فرو

سایهٔ جوهر فزون ز اندازهٔ جوهر شود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه