گنجور

 
بیدل دهلوی

گر خیال‌گردش چشم توام رهبر شود

چون قدح هر نقش پایم عالم دیگر شود

سیل بیتاب مرا یارب نپیوندی به بحر

ترسم این جزو تپیدن مایهٔ‌ گوهر شود

عزت ترک تجمّل ازکرم افزونترست

سر به‌ گردون می‌فرازد نخل چون بی‌بر شود

گوهر ما را همان شرم است زندان ابد

از گشایش دست می‌شوید گره چون تر شود

تن‌پرستان هم مقیم آشیان معنی‌اند

مرغ اگر در تنگنای بیضه صاحب پر شود

تیغ ‌موجی برسرت ننوشت تعمیر محیط

ای حباب بی‌سر و پا خانه‌ات ابتر شود

نیست آسان می‌کشیهای بهشت عافیت

فرصتی باید که دل خون ‌گردد و کوثر شود

عافیتها درکمین حسرت واماندگیست

صبر کن ای شعله تا سعی تو خاکستر شود

از ره تقوا نگشتی محرم سر منزلی

بعد از این بر گمرهی زن‌ کاش راهی سر شود

نیست جز اشک ندامت در محیط روزگار

آنقدر آبی ‌که چشم آرزویی تر شود

شوخی یأسم همان ناموس اظهار است و بس

آه می‌بالد اگر مطلب نفس‌پرور شود

حسن سرشار طلب بیدل تماشاکردنی‌ست

گر سواد موج می خط لب ساغر شود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

باد نورزی همی در بوستان بتگر شود

تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود

باغ همچون کلبۀ بزّاز پر دیبا شود

باد همچون طلبۀ عطار پر عنبر شود

سونش سیم سپید از باغ بردارد همی

[...]

فرخی سیستانی

گر نه آیین جهان از سر همی دیگر شود

چون شب تاری همی از روز روشن تر شود

روشنایی آسمان را باشد و امشب همی

روشنی بر آسمان از خاک تیره بر شود

روشنی بر آسمان زین آتش جشن سده ست

[...]

منوچهری

باد نوروزی همی در بوستان سامر شود

تا به سحرش دیدهٔ هر گلبنی ناظر شود

گل که شب ساهر شود پژمرده گردد بامداد

وین گل پژمرده چون ساهر شود زاهر شود

ابر هزمان پیش روی آسمان بندد نقاب

[...]

امیر معزی

آمد آن فصلی ‌کزو طبع جهان دیگر شود

هر زمین از صنعت او آسمان پیکر شود

باغ او مانند صورتخانهٔ مانی شود

باغ ازو مانند لعبت‌خانهٔ آزر شود

کوهسار از چادر سیماب‌گون آید برون

[...]

سنایی

دور عالم جز به آخر نامدست از بهر آنک

هر زمان بر رادمردی سفله‌ای مهتر شود

آن نبینی آفتاب آنجا که خواهد شد فرو

سایهٔ جوهر فزون ز اندازهٔ جوهر شود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه