گنجور

 
بیدل دهلوی

ریشه‌واری عافیت در مزرع امکان نبود

هرکه در دلها مدارا کاشت جمعیت درود

گرمی هنگامهٔ ما یک دو روزی بیش نیست

رفته است آنسوی این محفل بسی‌گفت و شنود

جز وبال دل ندارد زندگی آگاه باش

تا نفس دارد اثر آیینه می‌باید زدود

از ضعیفی چشم بر مشق سجودی دوختیم

لغزش مژگان زسرتا پای ما چون خامه سود

صورت این انجمن گر محو شد پروا کراست

خامهٔ نقاش ما نقش دگر خواهد نمود

از بلند و پست ما میزان عدل آزاده است

نی هبوطی دارد این محفل نه آثار صعود

عشق داد آرایش هرکس به آیینی‌که خواست

داشت مجنون نیز دستاری که سودایش ربود

خفّت غفلت مباد ادبار روشن‌ گوهران

می‌کشد پا خوردن از خاشاک چون آتش غنود

جوهر آگاهی آیینه با زنگار رفت

حیرت از بنیاد ما آخر برون آورد دود

عالم مطلق سراپایش مقید بوده است

حسن در هرجا نمایان شد همین آیینه بود

از تامل باید استعداد پیدا کردنت

گوهری دارد به کف هر قطره از دریای جود

ساز هستی غیر آهنگ عدم چیزی نداشت

هر نوایی راکه وادیدم خموشی می‌سرود

وهم هستی غرهٔ اقبال‌کرد آفاق را

بر سر ما خاک تا شد جمع قدر ما فزود

خلق خواری را به نام آبرو می‌پرورد

قطرهٔ افسرده را بیدل گهر باید ستود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

وصف آن مخدوم می‌کن گرچه می‌رنجد حسود

کاین حسودی کم نخواهد گشت از چرخ کبود

گرچه خود نیکو نیاید وصف می از هوشیار

چون پی مست از خمار غمزه مستش چه سود

مست آن می گر نه‌ای می دو پی دستار و دل

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای که چون جان رفته ای از پیش ما، باز آی زود

کز فراقت سوختم بر آتش دل همچو عود

پیش روی خود مرا بنشان بر آتش چون سپند

تا بسوزم خویشتن را کوری چشم حسود

ای که بردی آبروی من ز آه دل بترس

[...]

خواجوی کرمانی

باد پیمائی که جم را خاک ره پنداشتی

بر من از دیوانگی هر دم کمینی می گشود

گفتم آخر چند ازین گرمی برو سردی مکن

می فروزی آتش و خود کور می گردی بدود

چون نداری زهره ئی زهرت نمی باید فشاند

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
کمال خجندی

با سرود و آه و ناله میرود اشکم چو رود

در پیش مستان محبت این بود رود و سرود

عاشقان را در محافل ناله سازد سر بلند

مطربان را در مجالت آبرو باشد ز رود

با سرشکم دجله و جیحون دو بار آشناست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه