گنجور

 
بیدل دهلوی

نظم امکانی‌کجا ضبط روانی می‌کند

کوه هم‌گر پا فشارد سکته‌خوانی می کند

زبن من و ما چون شرارکاغذ آتش زده

اندکی دامن فشاندن گل‌فشانی می‌کند

خلق از آغوش عدم نارسته می‌جوید فراغ

بی‌نشانی هم تلاش بی‌نشانی می‌کند

ذوق خودداری ز ما جز پستی همت نخواست

خاک اگر تمکین نچیند آسمانی می‌کند

این بلند و پست کز گرد نفس‌ گل‌ کرده است

تا کسی از خود برآید نردبانی می‌کند

عجز پر بی‌پرده است اما درشتیهای طبع

مغز بی‌ناموس ما را استخوانی می‌کند

از تعین چند مهمان فضولی زبستن

خاکساری بیش از اینت میزبانی می‌کند

آسمان دوش خمی دارد که بارش عالم است

کار صد قدرت همین یک ناتوانی می‌کند

بر دل ما کس ندارد یک تبسم التفات

زخم اگر می‌خندد اینجا مهربانی می‌کند

در حدیث عشق تن زن از مقالات هوس

لکنت تقریر تفضیح معانی می‌کند

زین همه اسباب‌ کز دنیا و عقبا چیده‌اند

هرچه برداربم غیر از دل گرانی می‌کند

بیدل آخر مدعای شوق پروازست و بس

بی‌پر و بالی دو روزم آشیانی می‌کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سلمان ساوجی

با سر زلفش دلم، پیوند جانی می‌کند

با خیالش خاطرم، عیشی نهانی می‌کند

در هر آن مجلس که دارد چشم مستش قصد جان

جان اگر خوش بر نمی‌آید، گرانی می‌کند

زنده‌ای کو مرده‌ای را دید زیبا صورتی است

[...]

ناصر بخارایی

لعل تو چون کشف اسرار نهانی می‌کند

جزع من بر روی من گوهر فشانی می‌کند

با سر زلف تو شانه می‌درآرد سربه‌سر

با لب لعل تو ساغر کامرانی می‌کند

چشم ترکت را که صد آشفته در هر گوشه است

[...]

صائب تبریزی

تا خدنگ غمزه بال و پرفشانی می‌کند

خون ما افسردگان رقص روانی می‌کند

از تپیدن نیست فارغ، دل درون سینه‌ام

این شرر در سنگ مشق جانفشانی می‌کند

ذوق عریانی مرا از خاک تا برداشته است

[...]

قدسی مشهدی

با لبت عمر ابد عیش نهانی می‌کند

خوب‌رویی با جمالت کامرانی می‌کند

حسن چون آتش فروزد، برق بر دل می‌زند

عشق چون سودا کند سودای جانی می‌کند

حیرتی دارم که جان جزوی‌ست از اجزای عشق

[...]

سلیم تهرانی

چندروزه زندگی بر ما گرانی می‌کند

خضر دایم در جهان چون زندگانی می‌کند؟

چند بتوان با تپانچه روی خود را سرخ داشت

چهره را گلگون شراب ارغوانی می‌کند

می‌فروش از دست نگذارد نشاط خویش را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه