گنجور

 
بیدل دهلوی

دلدار رفت و دیده به حیرت دچار ماند

با ما نشان برگ گلی زان بهار ماند

خمیازه سنج تهمت عیش رمیده‌ایم

می آنقدر نبود که رنج خمار ماند

از برگ‌گل درین چمن وحشت آبیار

خواهد پری ز طایر رنگ بهار ماند

یاسم نداد رخصت اظهار ناله‌ای

چندن شکست دل‌ که نفس در غبار ماند

آگاهیم سراغ تسلی نمی‌دهد

از جوهر آب آینه‌ام موجدار ماند

غفلت به نازبالش‌ گل داد تکیه‌ام

پای به خواب رفتهٔ من در نگار ماند

آنجا که من ز دست نفس عجز می‌کشم

دست هزار سنگ به زیر شرار ماند

باید به فرصت طربم خون‌ گریستن

تمثال رفت وآینه تهمت شکار ماند

یعقوب‌وار چشم سفیدی شکوفه‌کرد

با من همین‌ گل از چمن انتظار ماند

بیدل از آن بهار که توفان جلوه داشت

رنگم شکست و آینه‌ای در کنار ماند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

رفت آن نگار و عشق آن نگار ماند

او شد ز دست و دست نشاطم ز کار ماند

از دیده رفته چهرهٔ همچنون نگار او

وز اشک دیده چهرهٔ من پر نگار ماند

از چشم من جمال دو رخسار یار رفت

[...]

جامی

رفتی و درد و داغ توام یادگار ماند

صد حسرت از تو در دل امیدوار ماند

بلبل کشید رنج گلستان و عاقبت

گل را صبا ربود و ازو بهر خار ماند

دریا شد از سرشک کنارم ولی چه سود

[...]

فصیحی هروی

رفتند همدمان و مرا دل فگار ماند

خون جگر ز صحبتشان یادگار ماند

دل مضطرب ز روزن چشمم برون دوید

اما ز ناتوانی هم در کنار ماند

از دشمنم چه شکوه که این زخم دوست زد

[...]

صائب تبریزی

طی شد زمان پیری ودل داغدار ماند

صیقل شکست وآینه ام در غبار ماند

فیاض لاهیجی

رفتی تو لیک نام نکو یادگار ماند

حرف ترت چو دیدة ما آبدار ماند

رفتی تو از میان (و) دل سخت جان ما

بر خاک مرقد تو چو سنگ مزار ماند

بودی صفای آینة دهر و من غبار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه