حاصلم زبن مزرع بیبر نمیدانم چه شد
خاک بودم خون شدم دیگر نمیدانم چه شد
ناله بالی میزند دیگر مپرس از حال دل
رشته در خون میتپدگوهر نمیدانم چه شد
ساخنم با غم دماغ ساغر عیشم نماند
در بهشت آتش زدم کوثر نمیدانم چه شد
محرم عجز آشناییهای حیرت نیستیم
اینقدر دانمکه سعی پر نمیدانم چه شد
بیش از این در خلوت تحقیق وصلم بار نیست
جستجوها خاک شد دیگر نمیدانم چه شد
مشت خونی کز تپیدن صد جهان امید داشت
تا درت دل بود آنسوتر نمیدانم چه شد
سیر حسنی داشتم در حیرتآباد خیال
تا شکست آیینهام دلبر نمیدانم چه شد
دی من و صوفی به درس معرفت پرداختیم
او رقمکمکرد و من دفتر نمیدانم چه شد
بیدماغ طاقت از سودای هستی فارغ است
تا چو اشک از پا فتادم سر نمیدانم چه شد
بیدل اکنون با خودم غیراز ندامت هیچ نیست
آنچه بیخود داشتم در بر نمیدانم چه شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عمیق و دردهای درونی خود سخن میگوید. او از بیثمری و ناکامی در زندگی میگوید و بیان میکند که نمیداند چه بر سر زندگیاش آمده است. با اشاره به حالتهای عاطفی مختلف، از جمله ناله، غم و حسرت، شاعر به وجود رنج و عجز در دل خود اشاره میکند. او احساساتی چون عشق، حسرت و پشیمانی را در کلماتش میجوشاند و در نهایت به نوعی از سرگشتگی و عدم توفیق در دستیابی به دانش و درک عمیقتر از زندگی میرسد. این اثر به وضوح زندهدلی و تردیدهای انسان در جستوجوی معنا در زندگی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: من نتیجهام از زراعتی که بیحاصل مانده، برایم مشخص نیست. در ابتدا، خاک بودم و حالا به حالتی دیگر تبدیل شدهام و دیگر نمیدانم چه بر سرم آمده است.
هوش مصنوعی: پرندهای به شدت ناله میزند، دیگر از احوال دل من نپرس. رگ و پی من در خون میتپد و نمیدانم چه بر سر گوهر زندگیام آمده است.
هوش مصنوعی: اگر به مشکلات و غمهایم فکر کنم، دیگر لذتی از زندگی نمیبرم. در بهشت گم شدهام و نمیدانم چرا به این وضعیت رسیدم.
هوش مصنوعی: ما در دنیای عدم تواناییها و شگفتیها بیخبر نیستیم. اما به اندازهای که تلاش میکنم، نمیدانم چه بر سرم آمده است.
هوش مصنوعی: دیگر نمیتوانم در تنهایی و به دنبال حقیقت وصالی که به آن رسیدهام، تلاش کنم. تمام جستجوها و کوششها به ناامیدی تبدیل شده و حالا نمیدانم چه برسرم آمده است.
هوش مصنوعی: مشت خونی که از ضربان قلب به وجود آمده، امید داشت که روزی این خون به دل تو راه پیدا کند. اما نمیدانم چه اتفاقی افتاد که این امر محقق نشد.
هوش مصنوعی: در دنیای خیال و افکارم، با شوق و حس عشق، در حال گردش بودم. ناگهان وقتی که آیینهی تصویرم را دیدم، چیزی در دل شکست و نمیدانم چه اتفاقی افتاد که محبوبم از کنارم رفت.
هوش مصنوعی: من و صوفی در حال آموختن علم و معرفت بودیم. او چیزی نوشت و من در دفترم چیز دیگری نوشتم، اما نمیدانم چه اتفاقی افتاد.
هوش مصنوعی: آدم بیحوصله، از فکر به زندگی خسته شده و نمیداند زمانی که مثل اشک از پا افتاده چه اتفاقی برایش افتاده است.
هوش مصنوعی: بیدل اکنون تنها احساس پشیمانی دارم و نمیدانم آنچه که قبلاً بهطور ناخواسته و بدون دلیل داشتم، حالا چه شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
حال دل از دوری دلبر نمیدانم چه شد
ریخت اشکی بر زمین دیگر نمیدانم چه شد
از شکست دل نهتنها آب و رنگ عیش ریخت
نالهای هم داشت این ساغر نمیدانم چه شد
باس هستی برد از صد نیستی انسوبرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.