گنجور

 
بیدل دهلوی

همچو مینا غنچهٔ رازم بهار آهنگ شد

پرتوی از خون دل بیرون دوید و رنگ شد

بس که ‌در یادت به چندین رنگ حسرت سوختم

چون پر طاووس داغم عالم نیرنگ شد

کوه تمکینی به این افسردگیها حیرت است

بس که زیر بار دل ماندم صدا هم سنگ شد

در طلسم بستن مژگان فضایی داشتم

تا نگه آغوش پیدا کرد عالم تنگ شد

پیکرم در جست‌وجویت رفت همدوش نفس

رشتهٔ این ساز از فرسودگی آهنگ شد

در شکنج پیری‌ام هر مو زبان ناله‌ای است

از خمیدنها سراپایم طرف با چنگ شد

آن‌قدر وامانده‌ام کز الفتم نتوان گذشت

اشک هم در پای من افتاد و عذر لنگ شد

جوهر خط آخر از آیینه‌ات میگون دمید

دود هم از شعلهٔ حسن تو آتش‌رنگ شد

کسب آگاهی کدورت‌خانه تعمیر است و بس

هر قدر آیینه شد دل زیر مشق زنگ شد

هیچکس حسرتکش بی‌مهری خوبان مباد

آرزو بشکست ما را تا دل او سنگ شد

بیدل از درد وطن خون ‌گشت ذوق عبرتم

بس که یاد آشیان کردم قفس هم تنگ شد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

بس که دل افسرده زین دریای پرنیرنگ شد

چون صدف هر قطره آبی که خوردم سنگ شد

تا رهم در عالم بی منتهای دل فتاد

آسمان چون حلقه فتراک بر من تنگ شد

بوریای فقر پیش مردم بالغ نظر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
ملک‌الشعرا بهار

چون همه درکینه با من چرخ نیلی‌رنگ شد

سنگ گشتم‌شیشه گرشد،‌شیشه گشتم سنگ شد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه