مژده ای ذوق وصال آیینه بیزنگار شد
آب گردید انتظار و عالم دیدار شد
خلق آخر در طلب واماندگی اظهار شد
بر ره خوابیده پا زد آبله بیدار شد
سایهوار از سجده طی کردم بساط اعتبار
کوه و دشت از سودن پیشانیام هموار شد
غیر بیمغزی حصول اعتبار پوچ چیست
غنچه سر بر باد داد و صاحب دستار شد
حسن در خورد تغافل داشت سامان غرور
بسکه چین اندوخت ابرو تیغ جوهردار شد
عالمی را الفت رنگ از تنزه بازداشت
دستها اینجا به افسون حنا بیکار شد
در غبار وهم و ظن جمعیت دل باختم
خانه از سامان اسباب هوس بازار شد
از وجود آگه شدیم اما به ایمای عدم
چشمکی زد نقش پا تا چشم ما بیدار شد
رنج هستی اینقدر از الفت دل میکشم
ناله را در نی گره پیش آمد و زنار شد
ننگ خست توأم بیدستگاهی بوده است
رفت تا ناخن گشاد پنجهام دشوار شد
خجلت غفلت قویتر کرد بر ما رفع وهم
سایه تا برخاست از پیش نظر دیوار شد
محو او باید شدن تا وارهیم از ننگ طبع
خار از همرنگی آتش گل بیخار شد
بیدل افسون هوس ما را ز ما بیگانه کرد
بسکه مرکز بر خیال پوچ زد پرگار شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات و تجربیات عشق و وصال سخن میگوید. او به توصیف حالت دلنگرانی و انتظار میپردازد که در آن، عشق و آرزوها همچون آبی جاری و زنده احساس میشوند. در این مسیر، شاعر از رنج و زخمهای حاصل از عشق و زیبایی میگوید و اینکه چگونه دل در میان آن همه زیبایی و غفلت، به سرگردانی دچار شده است. او به تحلیلهای عمیقتری درباره زندگی و احساسات پرداخته و در نهایت به این نتیجه میرسد که برای رهایی از محدودیتها و دردهای ناشی از هوس، باید خود را از وابستگیها آزاد کند و به جوهر عشق حقیقی برسد. این شعر ترکیبی از احساسات عمیق، استعارههای زیبا و تفکر عمیق درباره عشق و وجود است.
هوش مصنوعی: مژدهای برای شما که شور و شوق وصال به حداکثر رسیده است. حالا که دیگر هیچ چیز مانع از برقراری ارتباط و دیدار نمیشود، شرایط انتظار به خوشی تبدیل شده و به عالم دیدار رسیدهایم.
هوش مصنوعی: مردم در جستجوی هدف و آرزوهای خود هستند و در این راه، بعضی از آنها به مانند کسی که در خواب است و نمیتواند به حرکت درآید، درجا میزنند. اما در این میان، عدهای دیگر بیدار میشوند و تلاش میکنند تا به مقصود خود برسند.
هوش مصنوعی: با حالت فروتنی و تواضع، از سجدههای مکرر خود، محیط زندگیم را از هر دو طرف (کوه و دشت) آسوده و بیدغدغه کردم. پیشانیام که بر زمین میساید، زمینه را برای عبور و پیشرفت فراهم کرده است.
هوش مصنوعی: بیمغزی و بیفایده بودن تلاش برای کسب اعتبار و وابستگی به ظواهر، به مانند غنچهای است که خود را به باد سپرده و فردی که ظاهری با ارشاد و لباس فاخر دارد، در واقع چیزی به جز ظاهرسازی نیست.
هوش مصنوعی: زیبایی و دلربایی در بیتوجهی دارد و غرور او به قدری است که ابروانش مانند تیغی تیز و جذاب شده است.
هوش مصنوعی: آدمی که در دنیا با رنگ و زیباییها محاصره شده است، نمیتواند از پاکی و خلوص خود دست بردارد. در اینجا، به وسیلهی افسون حنا، دستها بیکار و بیهدف میمانند.
هوش مصنوعی: در میان تردیدها و خیالها، قلب من را در میان جمعیت گم کردم و زندگیام به هم ریخته شد، بهطوری که آرزوهای من مانند یک بازار پرهیاهو شده است.
هوش مصنوعی: ما از وجود و حقیقت آگاه شدیم، اما به نشانهی عدم، یک نگاهی به رد پا کردیم تا چشمهای ما بیدار شود.
هوش مصنوعی: در زندگی، به خاطر عشق و محبت، درد و رنج زیادی را تحمل میکنم و این درد چنان عمیق است که باعث میشود نالهام را مانند صدای نی به گوش دیگران برسانم. در این مسیر، مشکلاتی پیش میآید و احساس میکنم که به زنجیرهایی محکوم شدهام.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ننگ و سرخوردگی من ناشی از ناتوانی و بیعملی بوده، تا زمانی که کارهایم دشوار و پیچیده شد و نتوانستم به آنها رسیدگی کنم.
هوش مصنوعی: ما از غفلت خود خجالت میکشیم، چون این احساس ما را بیشتر تحت تأثیر قرار داده است. با این حال، ما توانستیم این خیال را که سایهای بر ما افتاده بود، کنار بزنیم و از موانع فکری عبور کنیم.
هوش مصنوعی: برای رهایی از زشتی و ننگی که به خاطر شباهت به چیزهای بیارزش به ما چسبیده، باید خودمان را کاملاً به او بسپاریم و محو او شویم. در این حالت، مانند آتش که به گل بیخار تبدیل میشود، ما هم به زیبایی و لطافت دست پیدا خواهیم کرد.
هوش مصنوعی: شاعر به این موضوع اشاره میکند که آرزوها و خواستههای او باعث شدهاند تا از خود واقعیاش فاصله بگیرد. او با بیان این که خیالات بیاساس و پوچ مرکز تفکرش شدهاند، نشان میدهد که این خیالات چقدر او را از خود دور کرده و به نوعی او را بیگانه کردهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۱
مژده ای ذوق وصال آیینه بیزنگار شد
آب گردید انتظار و عالم دیدار شد
ای خوشا از مصرع بیدل که طغرل گفته است
آب گردید انتظار و عالم دیدار شد
شیدگانی سهمگین کولنگ و بی هنجار شد
بر ره هموار او خس رست و ناهموار شد
وان دهان کز کوچکی نقطه پرگار بود
از فراخی باز همچون دایره پرگار شد
زلف مشک افشان او بر ماه چون زنجیر بود
[...]
این جهان میسوخت تا از زخم تیغ افگار شد
وان سگی میکرد تا از بیلکی مردار شد
ای بسا تن کوزدست خویشتن در خاک خفت
وی بسا سر کوبپای خویشتن بردار شد
ْآنکه چشمی پر گهر از گریه چونپیکاننمود
با دهانی پر ز خون از خنده چون سوفار شد
[...]
فتنه خفته ز چشم مست تو بیدار شد
خاصه آن ساعت که زلفت نیز با او یار شد
در شب هجرت ببینم روز وصلت را بخواب
گر تواند بخت خواب آلود من بیدار شد
روزگاری ناکشیده محنت هجران تو
[...]
تا به سودای تو دل را عشق و همّت یار شد
نقد جان بر کف نهاد و بر سر بازار شد
ما ز دام خویشتن بینی به کلّی رسته ایم
وای بر مرغی که صید حلقهٔ پندار شد
از گلستان جمالت اهل معنی را چه سود
[...]
بهر خونریز من از خواب صبوی یار شد
ساقیا می ده که بخت خفته ام بیدار شد
یوسف مصری یکی هم از خریداران تست
او نه بهر خود فروشی بر سر بازار شد
کفر زلفت در دلم از بسکه قلاب افکند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.