گنجور

 
بیدل دهلوی

تغافل‌چه‌خجلت‌به‌خود چیده‌باشد

که آن نازنین سوی ما دیده باشد

حنابی‌ست رنگ بهار سرشکم

بدانم به پای که غلتیده باشد

طرب مفت دل‌گرهمه صبح شبنم

زگل کردن گریه خندیده باشد

به اظهار هستی مشو داغ خجلت

همان به‌ که این عیب پوشیده باشد

ندانم دل از درس موهوم هستی

چه فهمیده باشدکه فهمیده باشد

چو موج گهر به‌ که از شرم دریا

نگاه تو در دیده پیچیده باشد

بجوشد دل گرم با جسم خاکی

اگر باده با شیشه جوشیده باشد

من و یأس مطلب‌، دل و آه حسرت

دعا گو اثر می‌پرستیده باشد

نفس‌ساز‌ی آهنگ جمعیتت‌کو

سحر گرد اجزای پاشیده باشد

درین ‌دشت وحشت من آن‌ گردبادم

که سر تا قدم دامن چیده باشد

حیاپرور آستان نیازت

دلی داشتم آب گردیده باشد

گر بیدل ما دهد عرض هستی

به خواب عدم حیرتی دیده باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

چه گل از خودآن مرده دل چیده باشد

که زخمی به درویش نخندیده باشد

تواند به مجنون کسی کرد کاوش

که پیشانی شیرخاریده باشد

کسی را رسد پا به دامن کشیدن

[...]

فیض کاشانی

خنک دیدهٔ کان ترا دیده باشد

ز گلزار حسنت گلی چیده باشد

سراپا نظر گشته باشد کسی کو

جمال ترا یک نظر دیده باشد

چه دیده است چشمیکه رویت ندیده

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
بیدل دهلوی

کسی معنی بحر فهمیده باشد

که چون موج برخویش پیچیده باشد

چو آیینه پر ساده است این‌ گلستان

خیال تو رنگی تراشیده باشد

کسی را رسد ناز مستی‌ که چون خط

[...]

سعیدا

کسی گرد کوی تو گردیده باشد

که صد بار سر زیر پا دیده باشد

کسی طاقت آتش حسن دارد

که چون زلف بر خویش پیچیده باشد

کسی را ز زلف تو باشد سراغی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه