بر رمز کارگاه ازل کیست وارسد
ما خود نمیرسیم مگرعجزما رسد
هر شیوهای کمینگر ایجاد رتبهایست
شکل غبار ناشدهکی بر هوا رسد
فهم شباب قابل تحقیق ضعف نیست
پیریست فطرتیکه به قد دوتا رسد
ما را چو شمع کشته اگر اوج بینش است
کم نیست ا-بنکه سعی نگه تا به پا رسد
در وادیی که منزل و ره جمله رفتنیست
اندیشه رفته است ز خود تا کجا رسد
آیینه را به قسمت حیرت قناعتیست
زین جوش خون بس است که رنگی به ما رسد
تا گرد ما و من به هوا نیست پر فشان
بیدل به کنه ذره رسیدن کرا رسد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی موضوعاتی چون تلاش انسانی، شناخت و محدودیتهای وجودی میپردازد. شاعر به این نتیجه میرسد که برای رسیدن به حقیقت و خودشناسی، باید به عجز و ناتوانی خود اذعان کنیم و درک کنیم که انسانها در تلاش برای ارتقاء خود هستند، اما اوج فهم و بینش، نیاز به تلاش و صبوری دارد. از طرفی، شعر به محدودیتهای زمان و مکان انسان نیز اشاره میکند و این پرسش را مطرح میسازد که در کجا میتوان به حقیقت و سمت و سوی درست زندگی دست پیدا کرد. در نهایت، شاعر میگوید که باید از خود فراتر برویم تا به درک عمیقتری از هستی برسیم.
هوش مصنوعی: کیست که بتواند به راز کارگاه ازل پی ببرد؟ ما خود نمیتوانیم به این راز دست پیدا کنیم، مگر اینکه ناتوانی ما آشکار شود.
هوش مصنوعی: هر روشی که به کار میرود، برای به دست آوردن جایگاهی مانند غباری است که در هوا پراکنده میشود و به چشم نمیآید.
هوش مصنوعی: درک جوانی و تواناییهای آن محدود نیست، بلکه این که با گذشت زمان و بالا رفتن سن، به نوعی از طبیعت میرسیم که به نظر میرسد به اندازه دو نفر بزرگ شدهایم.
هوش مصنوعی: اگر به آتش شمعی مینگری، ما هم کشتهایم برای اوج بلندای بینش. این کم نیست، بلکه باید تلاش کنیم تا هر لحظه ایستادگی و تلاشی از خود نشان دهیم تا به پای خود برسیم.
هوش مصنوعی: در مسیری که همه در حال حرکت هستند، تفکر از خود فاصله گرفته و نمیداند به کجا خواهد رسید.
هوش مصنوعی: آیینه در حیرت و شگفتی خود، تنها به همان جوش و خروش خون ما راضی است که رنگی به آن بخورد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که ما و من در فضای بیرونی وجود نداریم، بیدل به عمق ذرهای از وجود نرسیده است. بنابراین، چه کسی میتواند به این عمق برسد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ملکست محبت تو و خلقیست منتظر
این کاردولتست کنون تا کرا رسد
من خود کیم که صافی وصلش طمع کنم
اینم نه بس که دردی دردت بمارسد
جانا حدیث عشق چه گویی کجا رسد
آیا بود که نوبت وصلت به ما رسد؟
تا من کیم که صافی وصلت کنم طمع
اینم نه بس که دُردیِ دَردت به ما رسد؟
خاک درت به دیده رسد بی گزاف نیست
[...]
ملکست وصل تو بچو من کس کجا رسد
واین مملکت کجا بمن بینوا رسد
وصل ترا توانگر و درویش طالبند
وین کار دولتست کنون تا کرا رسد
در موکب سکندر بودند خلق واو
[...]
هر دم ز عشق، بر دل من صد بلا رسد
آری، بدور حسن تو اینها مرا رسد
جانم بلب رسید در این محنت و هنوز
تا کار دل ز دیدن رویت کجا رسد
انعام عام تو همه را میرسد، چه شد
[...]
هر لحظه بر دلم ز تو گر صد بلا رسد
از هر بلا به درد دلم صد دوا رسد
هر صبح مژده میرسدم با صبا ز یار
خوش وقت آن سحر که خودش با صبا رسد
لرزد همیشه بر تن او پیرهن ز باد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.