نباشد بیعصا امداد طاقت پیکر خم را
مدارکار فرمایی برانگشت است خاتم را
به ارباب تلون صافدل کی مختلطگردد
بهرنگ لاله وگل امتزاجی نیست شبنم را
کرم درگشت استغنا پرکاهی نمیارزد
گداگر نیستی تا چندگیری نام حاتم را
به تقلید آشنای نشئهٔ تحقیق نتوان شد
چهامکان است سازدلربایی زلفپرچمرا
ز وصل مدعاسعی طلبمایوس میگردد
به بیکاری نشاند التیام زخم مرهم را
به پاس عصمتند از بس هواخواهان رنگ گل
چو بو از حجرههای غنچه میرانند شبنم را
نمایان است حال رفتگان از خاک این وادی
زنقش پا توانکردن سراغ ساغر جم را
هجوم پیچ و تابی زینگلستان دسته میبندم
بهدامن جایگلچون زلفخوبان چیدهام خمرا
نشاط زندگی خواهی نم چشمی مهیاکن
همین، اشک است اگرهست آبیاری نخل ماتم را
گر از زنار وارستیم فکر سبحه پیش آمد
نفس مصروف چندین پشه دارد تخمآدم را
شرار وحشیام اما درین حیرتسرا بیدل
ز نومیدی بهدوش سنگ دارم محمل رم را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی احساسات و تجارب انسانی میپردازد و به طور کلی به موضوعاتی چون عشق، امید، و جدایی اشاره دارد. شاعر در ابیات مختلف به محدودیتهای انسانی و دشواریها میپردازد و بیان میکند که تنها با عصا و کمک دیگران میتوان بر مشکلات غلبه کرد. همچنین اشاره میکند که در عشق و ارتباطات انسانی، نمیتوان به سادگی به نتایج مطلوب رسید و برخی از مدعاها یاسآور هستند.
شاعر به زیباییهای طبیعت و تأثیر آن بر احساسات انسانی، مانند شبنم، گل و زلف معشوق، اشاره میکند و به نوعی از تضادها در زندگی، نظیر ثروت و فقر، عشق و جدایی، میپردازد. در نهایت، وجود ناامیدی و عدم توانایی در رسیدن به آرزوها نیز به خوبی در شعر نمایان است.
هوش مصنوعی: اگر به عصا نیاز نداشته باشی، نمیتوانی بر روی بدن آسیبدیدهات تکیه کنی. اما آنچه که به تو کمک میکند، همچون انگشتان دست به پیش میآید، مانند نشان یا نشانهای بر کارهایی که باید انجام دهی.
هوش مصنوعی: به ارباب تلوّن صافدل، نمیتواند به رنگ گل و لاله درآید؛ زیرا شبنم هیچگاه با آنها ترکیب نمیشود.
هوش مصنوعی: انسان وقتی در مقام و دارایی استغنا قرار گیرد، دیگر به چیزهای ناچیز اهمیت نمیدهد. پس اگر خودت را گدا و بیچیز میدانی، تا چه زمانی میخواهی به نام و شهرت حاتم طایی (بخیل معروف) افتخار کنی؟
هوش مصنوعی: به تقلید نمیتوان به جایگاه واقعی تحقیق رسید، چون امکان ندارد که کسی با ظاهری فریبنده و زلفی زیبا در دلها نفوذ کند.
هوش مصنوعی: از پیوستن به معشوق ، کوشش برای رسیدن به او به ناامیدی میانجامد، در حالی که در بیکاری، مداوا و مرهم زخمها را آرامش میبخشد.
هوش مصنوعی: به خاطر پاکی و بیگناهی خود، آنچنان طرفدارانی دارند که مانند عطر گل، شبنمها را از درون حجرههای غنچه دور میکنند.
هوش مصنوعی: حال و روز کسانی که از این سرزمین رفتهاند، آشکار است. آیا میتوان از رد پای آنها به جستجوی جامی از شراب پرداخت؟
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از زیباییهای گلستان صحبت میکند و به زیبایی زلفهای معشوق اشاره دارد. او میگوید که از گلهای این باغ زیبا دستهگلی میسازد و به دامن میزند، بهطوری که به یاد زلفهای خوشفرم معشوقش میافتد. به نوعی، شاعر در اینجا احساس زیباییشناسی و عشق را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی زندگی شاد و سرزندهای داشته باشی، نگاهی شاداب به دنیا داشته باش. چرا که اگر نگاهی غیر از این داشته باشی، تنها اشک است که میچکد و نخل غم را آبیاری میکند.
هوش مصنوعی: اگر از قید و زد و بندهای دنیا آزاد شویم، در آن صورت فکر و تأمل در مسائل معنوی و روحانی به سراغ ما میآید، اما در عین حال، نفس ما از فکرم و توجه به اموری که برای ما کماهمیت هستند، مشغول و درگیر است. اینجا به ما یادآوری میشود که انسان ممکن است تحت تأثیر امور بیاهمیت و کوچکی قرار گیرد که باعث حواسپرتی و عدم تمرکز بر ابعاد بالاتر زندگیاش شود.
هوش مصنوعی: من آتش وحشیای هستم، اما در این خانه پر از حیرت و شگفتی، از ناامیدی بیدل، بار سنگینی به دوش دارم که نماد بار حزن و غم من است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همی تا بر جهان فضلست فرزندان آدم را
چو بر هر چشمه ای، حیوان وبر هر چاه، زمزم را
همی تابرخزان باشد بهی نوروز خرم را
چو بر خلدی وبر کرباس دیبار او ملحم را
همیشه تابه گیتی شادیی از پی بود غم را
[...]
زهی فیض وجود از پرتو ذات تو عالم را
کمال قدر تو برداشته از خاک آدم را
شب معراج تعظیم تو ثابت گشته بر انجم
بچرخ آورده ذوق پای بوست عرش اعظم را
رخت کرده شب معراج را از روز روشن تر
[...]
شهید آن قد رعنا وصیت کرد همدم را
که بندد نیزه بالا در عزایش نخل ماتم را
اگر گویم که خاتم چون دهان اوست، از شادی
شود به زخم ناسورش علم سازد قد خم را
بدانی تا که شهد زندگانی نیست بی تلخی
[...]
ز ارباب تجرد نیست بر دل بار عالم را
سبکروحی فزون از حمل عیسی گشت مریم را
بهشت جاودان خواهی، به دل خوردن قناعت کن
که حرص دانه در دام بلا انداخت آدم را
اگر از دست احسان مرهم دل ها نمی گردی
[...]
ز پاس آشنایی، بهره نبود خلق عالم را
نمک خوردن، چو زخم از هم جدا سازد دو همدم را
به گرمیهای ظاهر، چشم دلسوزی مدار از کس
برای اهل ماتم، دل نسوزد شمع ماتم را
نباشد نقص دولت، یاری افتادگان کردن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.