گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

نیست روزی که به من از تو جفایی نرسد

وز فراقت به دلم رنج و عنایی نرسد

دل به درد تو اگر خوش نکنم خوش نبود

چون یقین شد که مرا از تو دوایی نرسد

من زنم با تو گر از بخت خطایی نرود

میکنم جهد گر از چرخ قضایی نرسد

به دل من که به صد گونه غم آزرده تست

سالها شد که ز تو بوی وفایی نرسد

عمر در کار وصال تو کنم ترسم از آنک

برسد عمرم و این کار به جایی نرسد

ساز وصل تو به بخت من از آن رفت ز ساز

تا به گوش من ازو بانگ نوایی نرسد

گر به من گوهر وصلت نرسد نیست عجب

ملک سنجر چه عجب گر به گدایی نرسد؟

چمن جان، رخ گلرنگ تو شد لیک چه سود؟

که به دست کس ازو مهر گیایی نرسد

در زبانم به شب و روز دعای لب تست

چکنم دست من الا به دعایی نرسد؟

نظر شاه جهان بر سر خوبی تو باد

تا به رویت نظر بی سر و پایی نرسد

نصرت الدین که ازو شیر فلک را بیم است

مالک شش جهت و خسرو هفت اقلیم است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode