گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

کاشکی از همدمی روزی خبر بودی مرا

تا فلک با آن جلالت پی سپر بودی مرا

دوستی محرم مرا از ملک عالم آرزوست

کاشکی بودی که این ملک دگر بودی مرا

دوستان رفتند و در دیده خیال جمله ماند

گر نرفتندی چه باک از خشک و تر بودی مرا؟

گر نه دیدار عزیزان رفته بودی از نظر

هر زمان در کار شادی یک نظر بودی مرا

گر ز فرقتشان نه روز و شب دژم بودی دلم

عیش در روز و شب و شام و سحر بودی مرا

ور نه کم کردی نشاط از طبع من رنج فراق

میل لسوی لهو و عشرت بیشتر بودی مرا

همچو آسان یافتم بر ملکت عالم ظفر

کاشک بر ملک ظرب زانسان ظفر بودی مرا

گر نه دلتنگی نصیبم بودی از دوران چرخ

زندگانی خوشتر از شهد و شکر بودی مرا

مقبل عالم منم ور من نه مقبل بودمی

کی چنین فرمان روا در بحر و بر بودی مرا!

تاج شاهی داد ما را ایزد و دارم امید

کو دهد شادی که تا تاجی دگر بودی مرا

 
sunny dark_mode