گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

بیا که باغ نکوتر ز روی دلخواهست

بهار خیمه برون زن چه جای خرگاهست

کنون که در چمن آگاه گشت لاله ز خواب

غرامتست بر آنکو ز عالم آگاهست

به فصل این گل کوتاه عمر عشرت کن

که قصه تو درازست و عمر کوتاهست

تو بر زمانه همی خند چون فنینه گریست

که خنده های گل از گریه سحرگاهست

مدار انده فردا چو راه عشق روی

که خود رسد ز بد و نیک هر چه در راهست

هزار جان مقدس فدای آن کس باد

که جای او به چنین وقت حضرت شاهست

خدایگان جهان ارسلان که توقیعش

ز بهر عصمت دین اعتصمت باللهست

 
sunny dark_mode