ای فلکرتبه شریفالسلطان
که نظیرت به جهان پیدا نه
شمس و این نور و تجلی باشد
شمع ایوان تو را پروانه
چرخ با این همه رفعت گردد
کاخ اجلال تو را همشانه
میرود قصر خُوَرنَق به شمار
پیش درگاه تو یک کاشانه
سخنی هست مرا با تو کنون
خود گمان مینبریش افسانه
حال خود را همگی شرح دهم
گر که هستم به برت بیگانه
پدرم بود صبوری که ببرد
به جنان رخت از این ویرانه
یادگارش منم اینک برجای
خود جوان، لیک ز سر پیرانه
بالله از مدح کسم عاری نیست
بالله از هجو کسم پروا نه
اختر طبع بلندم زده است
بر سر هفت فلک شش خانه
اندکی عقل به سر هست مرا
نیستم چون دگران دیوانه
داشتن، نیک نباشد زین بیش
بلبل طبع مرا بیدانه
روز پیدا نهای اندر بازار
شب هویدا نهای اندر خانه
مر مرا تا کی، ازین آمد و رفت
بار خفت فکنی بر شانه
ترسم از بس که تو پیمانشکنی
بشکند چرخ، تو را پیمانه
گویم آن دم: هارا گدسن مشدی؟
تو بگویی: گدرم تهرانه
هان دهی غلهٔ من، یا ندهی
جان من راست بگو رندانه
این تقاضا بسرودم بهرت
وآن دگر نیز بگویم یا نه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به ستایش مقام والای سلطان و جایگاه او در عالم هستی میپردازد. شاعر با استعارههای زیبا، سلطان را به خورشید و نور تشبیه میکند و از عظمت و رفعت او سخن میگوید. او همچنین از خود و وضعیتش میگوید، اینکه فرزند پدری صبور است که به بهشت رفته و حال خود را با اینکه جوان است اما از سختیها رنج میبرد، توصیف میکند. شاعر نگران است که مبادا سلطان در عهد خود با او شک کند و این عدم اطمینان را به ریسکهایی که ممکن است در آینده پیش بیاید، مربوط میسازد. در پایان، او از سلطان میخواهد که پاسخ روشنی به درخواست او بدهد و نشان میدهد که در دل این درخواست، احساسی عاشقانه و غمناک نهفته است.
هوش مصنوعی: ای آسمان با مقام والا و سلطنت عالیقدر که هیچ کس در دنیا مانند تو پیدا نمیشود.
هوش مصنوعی: خورشید و این نور و ظهورش همچون شمعی است که ایوان تو به آن روشنایی و زیبایی میبخشد. پروانگان به دور آن میچرخند و از نورش بهرهمند میشوند.
هوش مصنوعی: با وجود این که آسمان به بلندی خود، چرخش میکند، اما کاخ افتخارت نیز در کنار آن قرار دارد.
هوش مصنوعی: یک کاخ زیبا به همراه تمام جلال و شکوهش به پای درگاه تو و به شمار تو یک خانه ساده است.
هوش مصنوعی: حرفی دارم که اکنون میخواهم با تو بزنم، شاید خودت هم فکر کنی که این فقط یک داستان خیالی است.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم حال خود را برای همه توصیف کنم، چنانچه که در کنار تو احساس غریبگی میکنم.
هوش مصنوعی: پدرم انسان صبوری بود که برای بردن روح من از این دنیای خراب، دلش میخواست مرا به بهشت ببرد.
هوش مصنوعی: من اکنون نشانهای از او هستم، جوان و سرزنده، اما از تجربههای سالخوردگی او بهرهمندم.
هوش مصنوعی: به خدا سوگند، من از ستایش کسی خالی نیستم و به خدا سوگند از طعنه و کنایه به کسی ترسی ندارم.
هوش مصنوعی: ستارهٔ روح بلند من بر قلههای هفت آسمان تابیده و شش منزل را روشن کرده است.
هوش مصنوعی: من کمی عقل دارم و به همین خاطر مانند دیگران که دیوانهاند نیستم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به زبان ساده بیان کنم، داشتن زیاد چیز خوبی نیست؛ زیرا برای من، که دلتنگ و حساس هستم، حتی بدون داشتن نیز احساس بهتری دارم.
هوش مصنوعی: در روز، تو در میان مردم و در بازار حضور نداری و شب، در خانه نیز آشکار نیستی.
هوش مصنوعی: مدتی است که به من میگویند تحمل کن و از زندگی و مشکلات پیوستهام خسته شدهام. این بار سنگین را که بر دوش دارم، تا کی باید تحمل کنم؟
هوش مصنوعی: میترسم به خاطر ناامیدی از وفای تو، روزگار به هم بریزد و تو در نهایت به هدف خود نرسی.
آن دم بگویم: «به کجا میروی مشدی؟» تو بگویی: «به تهران میروم.»
هوش مصنوعی: به من بگو آیا مایحتاج زندگیام را فراهم میکنی یا نه، حقیقت را بگو.
هوش مصنوعی: من این درخواست را برای تو میسرایم و نمیدانم باید دربارهی آن دیگر نیز چیزی بگویم یا نه.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
روشن است این بر هر فرزانه
که ز هم زاد درخت و دانه
گفتمش یار توی ای فرزانه
با تو همواره بود همخانه
گفتمش یار تو ای فرزانه
با تو همواره بود هم خانه
بود سنجر ننر و دردانه
باعث زحمت اهل خانه
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.