گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

باد بر آن دو سر طرهٔ شبرنگ افتاد

حذر ای دل که میان دو سپه جنگ افتاد

خط بر آن روی نکو دست تطاول بگشود

آه و صد آه که آن آینه را زنگ افتاد

خون دل شد عوض باده به کام من مست

بس که در ساغرم از بام فلک سنگ افتاد

گفتم آید اثری در دلش از ناله و آه

وه که آه از اثر و ناله ز آهنگ افتاد

پیش آن قد خرامنده و آن عارض پاک

گل و سرو و چمن از جلوه و از رنگ افتاد

داغ هجر است که بینی به دل لاله رسید

شور عشق است که بینی به سر چنگ افتاد

گفته ی حافظ و سعدی نکند گوش‌ ، بهار

هرکه را نسخه‌ای از شعر تو در چنگ افتاد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۳۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سید حسن غزنوی

رفتن یار سفر پیشه من تنگ افتاد

با که گویم که میان من و دل جنگ افتاد

دل مرا طیره رها کرد ولی باز گرفت

چکنم دل چو دلارامم هم سنگ افتاد

این چه نقش است کزین نقش در آب چشمم

[...]

ملک‌الشعرا بهار

تا به کنج لبت آن خال سیه‌رنگ افتاد

نافه را صدگره از خون به دل تنگ افتاد

آن نه خط است برآن عارض پرنقش و نگار

رنگ محویست که در دفتر ارژنگ افتاد

سیب از آسیب‌جهان‌رست که همرنگ تو شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه