گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

صبا ز طرهٔ جانان من چه می‌خواهی

ز روزگار پریشان من چه می‌خواهی‌؟

دلم ببردی و گویی که جان بیار ای دوست

به حیرتم که تو از جان من چه می‌خواهی‌؟

دوباره آمدی ای سیل غم‌، نمی‌دانم

دگر ز کلبهٔ ویران من چه می‌خواهی‌؟

جز آشیانه بلبل گلی به شاخ نماند

صبا دگر ز گلستان من چه می‌خواهی‌؟

کمال یافت نهالت ز آب چشم «‌بهار»

جز اینقدر، گل خندان من چه می‌خواهی‌؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۱۰۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم