گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

روزگار آشفتگی دارد بسر، کو همدمی

تا ز فیض صحبتش خاطر بیاساید دمی

آتش و ابر و دم و دودست پیدا در افق

کو مقامی امن و جایی محرم و دود و دمی‌؟

از خدا خواهم اطاق قبلی و یاری سه چار

خادمی محرم که خواهد عذر هر نامحرمی

بست مشک‌آلوده جوشان از بر شاخ کهور

به که از کین بر گلوی نیزه بندی پرچمی

خلق را زین‌سو مشرف کن گرت هست آرزو

بی‌تغیر عالمی و بی‌تبدل آدمی

هجر فرهادش به دل هر لحظه خنجر می‌زند

خود گرفتم شد بهار از حفظ صحت رستمی

جای موسی خالی است وآن عصای موسوی

تا که فرعون کسالت را ببلعد در دمی

موسیا ز انوار یزدان یک قبس ما را فرست

چون‌ اناالحق زان همایون شعله بشنیدی همی

ای شبان وادی ایمن چو گشتی بهره‌مند

زان درخت شعله‌ور فکر برادر کن کمی

چون سحرگاهان نهادی سر به محراب نماز

بهر قلب ما فرست از دود آهی مرهمی

یاد لطف صحبت اخوان درخشد در دلم

چون چراغ روشنی در جایگاه مظلمی

بس که خوردم چایی دم ناکشیده در سویس

آبم افتد در دهان از یاد چای پر دمی

وز غم نادیدن همصحبتان محترم

مردمان چشم من بستند حلقهٔ ماتمی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابن یمین

گر نشینم با تو در خلوت به شادی یک دمی

از غبار خود نبیند چشم دل دیگر نمی

حاصل از عالم دمی دانم که گویم با تو راز

اهل دلرا زین دمی خوشتر ز ملک عالمی

ایدل از دلبر مدار امید شادی بهر آنک

[...]

خواجوی کرمانی

ای مقیمان درت را عالمی در هر دمی

رهروان راه عشقت هر دمی در عالمی

با کمال قدرتت بر عرصه ی ملک قدم

هر تف آتش خلیلی هر کف خاک آدمی

طور سینا با تجلی جمالت ذره ئی

[...]

حافظ

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

[...]

نسیمی

گوهر دریای وحدت آدم است، ای آدمی

گر چو آدم سر اسما را بدانی آدمی

زنده باقی شو، ای سی و دو نطق لایزال

حاکم نطقی و نطق عیسی صاحب دمی

گر ببینی صورت خود را به چشم معرفت

[...]

جامی

موج زن می بینم از هر دیده طوفان غمی

می رسد در گوشم از هر لب صدای ماتمی

اهل عالم را نمی دانم چه کار افتاده است

اینقدر دانم که در هم رفته کار عالمی

زاشک محتاجان به هر سو سایلی بین غرق خون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه