گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

به سر بنهاد احمدشاه دیهیم کیانی را

ببین با تاج کیکاوس‌ کیکاوس ثانی را

الا ای کاوه خنجر کش‌ سوی ضحاک لشکر کش

فریدون است هان برکش درفش کاویانی را

ز تاجش نور پاشیده از او روشن دل و دیده

ملک ماهی است پوشیده قبای خسروانی را

به‌دلش ایزد خرد هشته به گلش انصاف بسرشته

به پیشانیش بنوشته خط گیتی‌ستانی را

خدیوی نوجوان آمد به جسم ملک جان آمد

به ایران کهن گو گیرد از سر نوجوانی را

حیات جاودانی بین‌ غنیمت بشمر ای ملت

پس از مرگ سیاسی این حیات جاودانی را

شه ما یادگار است از ملوک باستان‌، یارب

به او پاینده دار این ملک و گنج باستانی را

کیانی تخت‌وتاج‌ این شاه را زیبد، کن ارزانی

به ما و شاه ما این تاج و این تخت کیانی را

رعیت‌پروری خواهیم اگر زین شه عجب نبود

که شاید خواستن از پاسبانان‌ پاسبانی را

شهنشاها! شهنشاهی‌، به چرخ معدلت ماهی

به نام ایزد که آگاهی رموز ملک‌رانی را

تویی آن شاه کیخسرو که آراید جهان از نو

دلت با یک جهان پرتو به ما داد این نشانی را

تو ایران را جوان سازی وطن را گلستان سازی

به فر خود عیان سازی بسی راز نهانی را

توعلم آری در این کشور تو بربندی ز غفلت در

تو بگشایی به مردم سر کنوز آسمانی را

کجا صنعتگری بوده‌ ره ملک تو پیموده

ادیبان بر تو بگشوده زبان مدح‌خوانی را

رعیت را نهی بالش‌، ستمگر را دهی مالش

نه رشتی را ز تو نالش‌ نه آذربایجانی را

درآید ملت از ذلت‌، عیان سازند بر ملت

همه‌، چون نیر دولت‌، رسوم مهربانی را

ثنایش بیش نشمارم دعایش بر زبان آرم

که من خود خوش نمی‌دارم ثناهای زبانی را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۱۸ - تاجگذاری به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
کمال‌الدین اسماعیل

جهان دانش و معنی ، شهاب الدّین تویی آنکس

که چشم عقل کم بیند ، چو تو بسیار دانی را

ز رای سالخوردت دان ، شکوه بخت برنایت

مربّی آنچنان پیری، سزد جوانی را

ز قحط مردمی عالم ، چنان شد خشک لب تا لب

[...]

مولانا

عطارد مشتری باید‌، متاع آسمانی را

مهی مریخ‌چشم ارزد‌، چراغ آن جهانی را

چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان

ببیند بی‌قرینه او قرینان نهانی را

یکی جان‌ِ عجب باید که داند جان فدا کردن

[...]

حکیم نزاری

نظر از جانب ما کن زکات زندگانی را

دلی ده باز ما را صدقة جان و جوانی را

به بوسی از سرم کردن توانی دفع صفرا را

به بویی از دلم بردن توانی ناتوانی را

چه بادش گر به دلداری دمی با بی دلی داری

[...]

نظیری نیشابوری

کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را

به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را

سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد

که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را

به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است

[...]

کلیم

از آن چشمی که می‌داند زبان بی‌زبانی را

نکویان یاد می‌گیرند طرز نکته‌دانی را

به نزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی

درازی عیب می‌باشد قبای زندگانی را

نمی‌خواهی که زخمت را به مرهم احتیاج افتد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه