گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

رسید موکب ‌نوروز و چشم‌فتنه غنود

درود باد برین موکب خجسته‌، درود

کنون که بر شد آواز مرغ از بر مَرغ

شنید باید آوای رود بر لب رود

به کتف دشت یکی جوشنی است مینارنگ

به فرق کوه یکی مغفری است سیم‌اندود

سپهر، گوهر بارد همی به مینا درع

سحاب‌، لؤلؤ پاشد همی به سیمین خود

شکسته تاج مرصع به شاخک بادام

گسسته عقدگهر بر ستاک شفتالود

تل شقیق به مانند مقتلی است شریف

درخت سرو به کردار گنبدی است کبود

به طرف مرز بر، آن لاله‌های نشکفته

چنان بود که سرنیزه‌های خون‌آلود

به روی آب نگه کن که از تطاول باد

چنان بودکه گه مسکنت‌، جبین یهود

هزار طرفه ز آثار باستان یابی

کجا بخواهی گامی دو، باغ را پیمود

صنیع آزر بینی و حجت زردشت

گواه موسی یابی و معجز داود

به هرکه درنگری شادیئی پزد در دل

به هرچه برگذری اندهی کند بدرود

یکی‌ است شاد به‌ سیم و یکی است شاد به زر

یکی است ‌شاد به چنگ و یکی است شاد به ‌رود

همه به چیزی شادند و خرمند ولیک

مرا به خرمی ملک شاد باید بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode