گنجور

 
شیخ بهایی

دلم از قال و قیل گشته ملول

ای خوشا خرقه و خوشا کشکول

لوحش الله، ز سینه‌جوشی‌ها

یاد ایام خرقه‌پوشی‌ها

ای خوش ایام شام و مصر و حجاز

فارغ از فکرهای دور و دراز

باز گیرم شهنشهی از سر

و ز کلاه نمد کنم افسر

شود آن پوست تخته، تختم باز

گردد از خواب، چشم بختم باز

خاک بر فرق اعتبار کنم

خنده بر وضع روزگار کنم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]