پای امیدم، بیابان طلب گم کردهای
شوق موسایم، سر کوی ادب، گم کردهای
باد گلزار خلیلم، شعله دارم در بغل
نالهٔ ایوب دردم، راه لب گم کردهای
میکند زلفت منادی بر در دلها که من
گوهر خورشید در دامان شب گم کردهای
گوهر یکتای بحر دودمان دانشم
لیکن از ننگ سرافرازی، لقب گم کردهای
ای بهائی! تا که گشتم ساکن صحرای عشق
در ره طاعت، سر راه طلب گم کردهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره جستجوی امید و عشق انسانی است. شاعر از گمشدن در طلب و شوق خود صحبت میکند، به ویژه در راه ادب و عشق. او به شب و روزهایی که در آنها درد و اندوه احساس میکند اشاره میکند و در جستجوی گوهر ارزشمندی است که در دلشاد و سرزندهای نهفته است. علاوه بر این، شاعر به ننگ و سرافرازی و افتخاری که ممکن است از دست رفته باشد، فکر میکند. در نهایت، او به زندگی در صحرای عشق و دشواریهای طاعت و جستوجو در این مسیر اشاره میکند.
هوش مصنوعی: امید من در بیابان خواستهها گم شده و شوق من مانند موسی است که در مسیر ادب و معرفت گم شده است.
هوش مصنوعی: من از نسیم خوشبو و دلپذیر گلزار پیام آورم، در دلم آتش عشق میسوزد و صدای نالهٔ ایوب را در خود دارم؛ به طوری که راه لبخند و شادی را گم کردهام.
هوش مصنوعی: زلف تو به گونهای در دلها فریاد میزند که تو گنجی چون خورشید را در دل شب گم کردهای.
هوش مصنوعی: تو همچون گوهر گرانبهایی در دریاچه دانش هستی، اما به خاطر افتخار خود، نام و نشانی از خود به جای نگذاشتهای.
هوش مصنوعی: ای دوست! وقتی در بیابان عشق در جستجوی پذیرش و اطاعت هستم، تو در مسیر طلب گم شدهای.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.