وفا نگر، که وفائی ندیده از صیاد
بدام ماندم و از آشیان نکردم یاد!
گرم نه دست وفا پای بست کرده چرا
پرم نبسته کسی و نمیشوم آزاد؟!
اسیر دامم و، خلقی ز ناله ام نالان؛
نداشت در چمننم هرگز این اثر فریاد!
اگر چه گشت خراب آشیان کاسیر شدم
ولی شد از نفس دلکشم قفس آباد!
نه گل بشاخ و، نه بلبل در آشیان افسوس
که خاد با زغن افگنده عیش را بنیاد
خوش آنکه باد صبا، آتش گل افروزد؛
که آب دیده ی من، خاک باغ داد بباد
ولی بکنج قفس مانده من، چو آید گل
نوید آمدن او بمن که خواهد داد؟!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساس اسیری و نداشتن وفا در عشق سخن میگوید. او به دام صیاد افتاده و از آشیان و آزادی خود یاد نمیکند. اگرچه در آشیان خود دچار ویرانی شده، دلش هنوز به نفس و زیباییها وابسته است. شاعر به غم و افسوس خود از بیخبری گل و بلبل در چمن اشاره میکند و آرزو دارد که باد صبا دوباره آتش عشق را زنده کند، هرچند که خود در قفس مانده و منتظر نوید آمدن گل است. در نهایت، او امید به زندگی و زیبایی را با وجود جنگ و جدایی حفظ کرده است.
هوش مصنوعی: به وفا توجه کن، چرا که من از صیاد وفاداری ندیدهام و به خاطر همین در دام او گرفتار شدهام و از آشیانهام غافل ماندهام!
هوش مصنوعی: اگر دست وفا و دوستی گرم نیست و پایم به بند کشیده شده، چرا هیچکس پر و بال مرا نبسته و نمیتوانم آزاد شوم؟
هوش مصنوعی: من در دام گرفتار شدهام و مردم از نالههایم شکایت دارند؛ هرگز در باغم این اثر فریاد را نداشتهام!
هوش مصنوعی: با اینکه خانهام خراب و ویران شد و به مشکلاتی دچار شدم، اما به وسیله نفس و وجود دلانگیزم، قفسم را آباد و سرسبز نگه داشتم.
هوش مصنوعی: درختان گل بدون شکوفه و بلبلها نیز در لانه خود نیستند. افسوس که شرایطی پیش آمده که شادی و لذت تحت تأثیر قرار گرفته و به نوعی توسط یک پرنده زشت مخدوش شده است.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که نسیم صبحگاهی، آتش شعلههای گل را شعلهور کند؛ چرا که اشکهای من، خاک باغ را به باد سپرده است.
هوش مصنوعی: در گوشه قفس که ماندهام، وقتی گل به من نوید آمدن او را میدهد، چه کسی قرار است به من کمک کند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد
برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد
درست و راست کناد این مثل خدای ورا
اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
[...]
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد
یمین دولت شاه زمانه با دل شاد
بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد
بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای
حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد
هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان
[...]
همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد
شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد
گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا
گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد
ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست
[...]
دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل
که رفت یکسره بازار و قیمت سرواد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.