دور از تو جان سپردن، دشوار بود ما را
گر بیتو زنده ماندیم، معذور دار ما را
من بیگناهم، اول جرمی بگو و آنگه
خونم بریز؛ کآخر عذری بود جفا را
یک آشنا ندیدم، کز راه آشنایی
با آشنا بگوید، احوال آشنا را
چون محرمان درگاه، مستند و لا ابالی
با پادشه که گوید ظلمی که شد گدا را
دردی که با تو دارم، با هیچ کس نگویم؛
ترسم که روز محشر، گویند ماجرا را
کردم دعا بجانش، رفتم ز آستانش ؛
کس بود این گمانش، کاین است اثر دعا را؟!
گویند: بنده کشتن، بر پادشه شگون نیست؛
بگذر ز خون آذر، ای سنگدل خدا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره درد و غم جدایی و عشق است. شاعر از سختی دوری از معشوق میگوید و از عذاب روحیای که به خاطر این جدایی تحمل میکند. او خود را بیگناه میداند و از طرفی خواهان این است که دیگران متوجه رنج او شوند. شاعر احساس تنهایی میکند و گلهمند است که هیچ کس از دوستان و آشنایان از احوال او نمیپرسد. در ادامه، او نگرانی دارد که در روز قیامت، از او در مورد این درد و رنج سوال کنند. همچنین، او به دعاهایی که برای معشوق کرده اشاره میکند و میگوید که این دعاها بیاثر نبوده است. در نهایت، با اشاره به بیرحمی برخی، از خداوند میخواهد که از خونش بگذرد و به او رحم کند.
هوش مصنوعی: فراق تو و دوری از تو برای ما سخت و دشوار است. اگر همچنان به زندگی ادامه دادیم، لطفاً ما را ببخش.
هوش مصنوعی: من بیگناه هستم، ابتدا یک دلیل برای اتهامم بیاور و بعد از آن میتوانی خونم را بریزی؛ زیرا این بهانهای برای ظلم و ستم به حساب میآید.
هوش مصنوعی: هیچ آشنایی را ندیدم که در مورد حال و احوال دیگر آشناها صحبت کند.
هوش مصنوعی: زمانی که نزدیکان دربار به طور بیمحابا و بدون نگرانی در کنار پادشاه هستند و او را به خاطر ظلمی که به مردم بیپناه روا داشته، مورد پرسش قرار میدهند.
هوش مصنوعی: دردی که من به خاطر تو احساس میکنم، برای هیچکس بازگو نمیکنم؛ زیرا میترسم که در روز قیامت، داستان این درد را بگویند.
هوش مصنوعی: من برای او دعا کردم و از درگاهش دور شدم؛ کسی انتظار نداشت که دعا چنین تأثیری داشته باشد!
هوش مصنوعی: میگویند که کشته شدن بنده، برای پادشاه خوش یمن نیست؛ پس ای سنگدل، خدا را به خون آتشین و آزار نگذار و از این مسیر بگذر.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با آن که میرسانی، آن بادهٔ بقا را
بی تو نمیگوارد، این جام باده ما را
مطرب قدح رها کن، زین گونه نالهها کن
جانا یکی بها کن، آن جنس بیبها را
آن عشق سلسلت را، وان آفت دلت را
[...]
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
[...]
با آن که برشکستی چون زلف خویش ما را
گفتن ادب نباشد پیمانشکن نگارا
هستند پادشاهان پیش درت گدایان
بنگر چه قدر باشد درویش بینوا را
از چشم من نهانی ای آب زندگانی
[...]
دانی چه مصلحت را بل غاغ شد بخارا
تا این ستیزه گاران بی دل کنند مارا
زین قوم در خراسان الاّ بلا نخیزد
شکلی کنید و دفعی بنشستن بلا را
گفتم از آن جماعت یاری به چنگم آید
[...]
آن شه به سوی میدان خوش می رود سوارا
یا رب، نگاه داری آن شهسوار ما را
غارت نمود زلفش بنیاد زهد و تقوی
تاراج کرد لعلش اسباب پادشا را
جولان کند سمندش چون سم او ببوسم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.