گنجور

 
عطار

شمع آمد و گفت:‌چون مرا نیست قرار

از پنبه نفس زنم چو حلاج از دار

در واقعهٔ خویش چو حلاجم من

آویخته و سوخته و کشتهٔ زار

 
sunny dark_mode