گنجور

 
عطار

عشق جمال جانان دریای آتشین است

گر عاشقی بسوزی زیرا که راه این است

جایی که شمع رخشان ناگاه بر فروزند

پروانه چون نسوزد کش سوختن یقین است

گر سر عشق خواهی از کفر و دین گذر کن

کانجا که عشق آمد چه جای کفر و دین است

عاشق که در ره آید اندر مقام اول

چون سایه‌ای به خواری افتاده در زمین است

چون مدتی برآید سایه نماند اصلا

کز دور جایگاهی خورشید در کمین است

چندین هزار رهرو دعوی عشق کردند

برخاتم طریقت منصور چون نگین است

هرکس که در معنی زین بحر بازیابد

در ملک هر دو عالم جاوید نازنین است

کاری قوی است عالی کاندر ره طریقت

بر هر هزار سالی یک مرد راه‌بین است

تو مرد ره چه دانی زیرا که مرد ره را

اول قدم درین ره بر چرخ هفتمین است

عطار اندرین ره جایی فتاد کانجا

برتر ز جسم و جان است بیرون ز مهر و کین است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۹۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اهلی شیرازی

تا نقش نعل اسبت محراب اهل دین است

عشاق را سجودی در هر گل زمین است

ای آفتاب اگر من سر گشته ام چو ذرّه

من خود برین نبودم چرخ فلک برین است

طوفان آتشی تو عالم بسوخت حسنت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه