چه عجب کسی تو جانا که ندانمت چه چیزی
تو مگر که جان جانی که چو جان جان عزیزی
ز کجات جویم ای جان که کست نیافت هرگز
ز که خواهمت که با کس ننشینی و نخیزی
تن و جان برفته از هش ز تو تا تو خود چه گنجی
دل و دین بمانده واله ز تو تا تو خود چه چیزی
بنگر که چند عاشق ز تو خفتهاند در خون
ز کمال غیرت خود تو هنوز می ستیزی
چه کشی مرا که من خود ز غم تو کشته گردم
چو منی بدان نیرزد که تو خون من بریزی
چو ز زلف خود شکنجی به میان ما فکندی
به میان در آی آخر ز میان چه میگریزی
چو نیافت جان عطار اثری ز ذوق عشقت
بفروخت ز اشتیاقت ز دل آتش غریزی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و درد و غم ناشی از آن است. شاعر به محبوب خود که جان اوست، اشاره کرده و از احساسات عمیقش نسبت به او صحبت میکند. او از این که محبوبش از او دور است و با دیگران نمینشیند، ابراز ناامیدی کرده و بر سرنوشت عاشقانی که برای عشق او به جان خود میزنند، تأمل میکند. شاعر از محبوب میخواهد که از خیالاتش بیرون بیاید و اجازه دهد عشقشان به حقیقت بپیوندد. در پایان، تأکید میکند که برای عشق محبوبش، تمام وجودش را نثار کرده و هیچ چیز دیگری در این رابطه ارزش ندارد.
هوش مصنوعی: چه عجیب است که کسی مثل تو را نشناسم، مگر اینکه تو جان منی که به اندازه جانم عزیز هستی.
هوش مصنوعی: ای جانم، از کجا باید دنبالت بگردم؟ هیچکس هرگز نتوانسته تو را پیدا کند. میخواهم تو را داشته باشم، اما نمیتوانی با کسی دیگر بنشینی و راه بروی.
هوش مصنوعی: بدن و روح از یاد تو رفتهاند، حالا تو چه گنجی از دل و دین برای من باقی گذاشتهای؟ ناگهان حیران و بیخبر از تو هستم، حالا تو چه چیزی برای من داری؟
هوش مصنوعی: نگاه کن که چندین عاشق به خاطر عشق تو در درد و رنج به خواب رفتهاند، اما تو هنوز از سر غیرت و محبت با آنها درگیر هستی و نمیگذاری که آرامش یابند.
هوش مصنوعی: چه بر من میآوری که من به خاطر غم تو، جان خود را از دست دادهام. شخصی همچون من، ارزش ندارد که تو خون مرا بریزی.
هوش مصنوعی: وقتی با زلف خود دلبری و زیبایی به ما جذبه میزنی، چرا از ما دور میشوی و به میان نمیآیی؟
هوش مصنوعی: وقتی عطار به عشق تو هیچ اثری نیافت، به خاطر اشتیاقی که داشت، دلش را به آتش سوزان بدیع فروخت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هله نوش کن شرابی، شده آتشی به تیزی
سوی من بیا و بستان بدو دست، تا نریزی
قدح و می گزیده، ز کف خدا رسیده
چو خوری، چنان بیفتی که به حشر بر نخیزی
و اگر کشی تو گردن، ز می و شراب خوردن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.