بنمود رخ از پرده، دل گشت گرفتارش
دانی که کجا شد دل در زلف نگونسارش
از بس که سر زلفش در خون دل من شد
در نافهٔ زلف او دل گشت جگرخوارش
چون مشک و جگر دید او در ناک دهی آمد
ناک از چه دهد آخر خاکی شده عطارش
ای کاش چو دل برد او بارش دهدی باری
چون بار دهد دل را چون دل ندهد بارش
جانا چو دلم دارد درد از سر زلف تو
بگذار در آن دردش وز دست بمگذارش
بردی دلم و پایش بستی به سر زلفت
دل باز نمیخواهم اما تو نکو دارش
تا بو که به دست آرم یک ذره وصال تو
جان میبفروشم من کس نیست خریدارش
چون نیست وصالت را در کون خریداری
عطار کجا افتد یک ذره سزاوارش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و دلدادگی خود اشاره میکند و از درد و رنجی که به خاطر زلف محبوباش متحمل میشود، سخن میگوید. او میگوید که دلش در زلف محبوب گرفتار شده و این زلف چنان او را مجروح کرده که جانش از آن میسوزد. شاعر آرزو میکند که ای کاش محبوبش به قلب او رحم کند و در دردش کمک کند. او نگران این است که دلش دیگر هیچ اهمیتی نداشته باشد، اما هنوز هم خواهان وصال و نزدیکی به محبوباش است. در پایان، شاعر به عدم یافتن کسی که ارزش عشقش را بفهمد، افسوس میخورد و از بیکسی خود مینالد.
هوش مصنوعی: چهرهاش را نمایان کرد و دل من گرفتار او شد. میدانی دل کجا افتاد؟ در دلبستگی به زلف پریشان او.
هوش مصنوعی: به اندازهای که موهای او دل مرا آزار داده و دردناک کرده است، در دلم به خاطر زلفهای او، احساس رنج و عذابی عمیق دارم.
هوش مصنوعی: چون او مشک و جگر را در ناک دید، از خود پرسید که چرا باید در این حال، خاکی شده، عطار را سرزنش کند.
هوش مصنوعی: ای کاش اگر او دل را به خود میکشید، ما هم بتوانیم بار سنگینی از آنچه بر دل داریم را تحمل کنیم. اما اگر دل نتواند این بار را بر دوش بکشد، دیگر چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: عزیزم، وقتی دلم به خاطر موهای زیبای تو دچار درد و رنج میشود، بگذار که این درد در دلش باقی بماند و از دستش ندهد.
هوش مصنوعی: دل مرا با زیباییهای خودت اسیر کردی و به زلفهایت گره زدی. هرچند که دیگر نمیخواهم دل را به دست آوردی، اما امیدوارم خوب از آن نگهداری.
هوش مصنوعی: تا زمانی که بتوانم حتی یک لحظه از عشق تو را به دست آورم، جان خود را میفروشم، اما هیچکس نیست که این جان را بخرد.
هوش مصنوعی: وقتی که ارتباط و وصال تو در این جهان خریدار ندارد، پس چطور ممکن است حتی یک ذره از آن شایسته تو باشد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
مسکین دلِ بی چاره کز دست بشد کارش
در واقعه یی بینم هر روز گرفتارش
توبه نکند هرگز ور نیز کند روزی
شب را ز قضا باشد بشکسته دگر بارش
هر شوخ که پیش آید وز غمزه کند میلی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.