گنجور

 
عطار

هر که سر رشتهٔ تو یابد باز

درش از سوزنی کنند فراز

عاشق تو کسی بود که چو شمع

نفسی می‌زند به سوز و گداز

باز خندد چو گل به شکرانه

گر سر او جدا کنند به گاز

آنکه بر جان خویش می‌لرزد

کی تواند چو شمع شد جان‌باز

تا که خوف و رجات می‌ماند

هست نام تو در جریدهٔ ناز

چون نه خوفت بماند و نه رجا

برهی هم ز زنار و هم ز نیاز

هست این راه بی‌نهایت دور

توی بر توی بر مثال پیاز

هر حقیقت که توی اول داشت

در دوم توی هست عین مجاز

ره چنین است و پیش هر قدمی

صد هزاران هزار شیب و فراز

با لبی تشنه و دلی پر خون

خلق کونین مانده در تک و تاز

از فنایی که چارهٔ تو فناست

توشهٔ این ره دراز بساز

تا که باقی است از تو یک سر موی

سر مویی به عشق سر مفراز

گرچه هستی تو مرد پرده‌شناس

نیست از پردهٔ تو این آواز

پرده بر خود مدر که در دو جهان

کس درین پرده نیست پرده‌نواز

گر بسی مایه داری آخر کار

حیرت و عجز را کنی انباز

نیست هر مرغ مرغ این انجیر

نیست هر باز باز این پرواز

مگسی بیش نیستی به وجود

بو که در دامت اوفتد شهباز

یک زمانت فراغت او نیست

باری اول ز خویش واپرداز

در دریای عشق آن کس یافت

که به خون گشت سالهای دراز

تو طمع می‌کنی که بعد از مرگ

برخوری از وصال شمع طراز

هر که در زندگی نیافت ورا

چون بمیرد چگونه یابد باز

زنده چون ره نبرد در همه عمر

مرده چون ره برد به پردهٔ راز

گر به نادر کس این گهر یابد

خویش را گم کند هم از آغاز

پای در نه درین ره ای عطار

سر گردن‌کشان همی انداز

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۴۰۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

زندگانی چه کوته و چه دراز

نه به آخر بمرد باید باز؟

هم به چنبر گذار خواهد بود

این رسن را، اگر چه هست دراز

خواهی اندر عنا و شدت زی

[...]

فرخی سیستانی

سرو ساقی وماه رود نواز

پرده بر بسته در ره شهناز

زخمه رودزن نه پست ونه تیز

زلف ساقی نه کوته ونه دراز

مجلس خوب خسروانی وار

[...]

ابوالفضل بیهقی

زندگانی چه کوته و چه دراز

نه بآخر بمرد باید باز؟

هم بچنبر گذار خواهد بود

این رسن را اگر چه هست دراز

خواهی اندر عنا و شدّت زی‌

[...]

ناصرخسرو

ای تو را آروزی نعمت و ناز

آز کرده عنان اسپ نیاز

عمرت از تو گریزد از پس آز

تو همی تاز در نشیب و فراز

بر در بخت بد فرود آید

[...]

مسعود سعد سلمان

چند گویی که نشنوندت راز

چند جویی که می نیابی باز

بد مکن خو که طبع گیرد خو

ناز کم کن که آز گردد ناز

از فراز آمدی سبک به نشیب

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه