گنجور

 
عطار

شکن زلف چو زنار بتم پیدا شد

پیر ما خرقهٔ خود چاک زد و ترسا شد

عقل از طرهٔ او نعره‌زنان مجنون گشت

روح از حلقهٔ او رقص‌کنان رسوا شد

تا که آن شمع جهان پرده برافکند از روی

بس دل و جان که چو پروانهٔ نا پروا شد

هر که امروز معایینه رخ یار ندید

طفل راه است اگر منتظر فردا شد

همه سرسبزی سودای رخش می‌خواهم

که همه عمر من اندر سر این سودا شد

ساقیا جام می عشق پیاپی درده

که دلم از می عشق تو سر غوغا شد

نه چه حاجت به شراب تو که خود جان ز الست

مست آمد به وجود از عدم و شیدا شد

عاشقا هستی خود در ره معشوق بباز

زانکه با هستی خود می‌نتوان آنجا شد

روی صحرا چو همه پرتو خورشید گرفت

کی تواند نفسی سایه بدان صحرا شد

قطره‌ای بیش نه‌ای چند ز خویش اندیشی

قطره‌ای چبود اگر گم شد و گر پیدا شد

بود و نابود تو یک قطرهٔ آب است همی

که ز دریا به کنار آمد و با دریا شد

هرچه غیر است ز توحید به کل میل کشم

زانکه چشم و دل عطار به کل بینا شد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۴۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

کی برست این گل خندان و چنین زیبا شد

آخر این غوره نوخاسته چون حلوا شد

دیگر این مرغ کی از بیضه برآمد که چنین

بلبل خوش سخن و طوطی شکرخا شد

که درآموختش این لطف و بلاغت کان روز

[...]

امیرخسرو دهلوی

هر کرا داعیه درد طلب پیدا شد

عاقلان جمله بر آنند که او شیدا شد

آتش عشق ز هر سینه که زد شعله مهر

گر همه صبح مبین است که او رسوا شد

پیش رفتار تو، ای آب روان از تو خجل

[...]

کمال خجندی

حلقه پیش رخ از طره آن به واشد

آفتابی دگر از جانب چین پیدا شد

گر بتان بحر ندانند چرا آن لب لعل

گه به خنده نمک و گه به سخن حلوا شد

هرکه مهر لب او برد به خواب از خاکش

[...]

جلال عضد

برقی از حُسن تو پیدا شد و ناپیدا شد

دهر پرفتنه و ایّام پُر از غوغا شد

چون بر آیینه فتاد از رخ و زلفت عکسی

یافت نوری که درو هر دو جهان پیدا شد

عنبرین زلف مسلسل که فکندی بر ماه

[...]

اهلی شیرازی

خط دمید از رخ او کار بلا بالا شد

یارب این فتنه پنهان ز کجا پیدا شد

وه که دی غمزه زنان شوخ کمان ابروی من

نگهی کرد که مرغ دل من از جا شد

عاشق روی تو آلوده نگردید بهیچ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه