ای پرتو وجودت در عقل بی نهایت
هستی کاملت را نه ابتدا نه غایت
هستی هر دو عالم در هستی تو گمشد
ای هستی تو کامل باری زهی ولایت
ای صد هزار تشنه، لبخشک و جان پرآتش
افتاده پست گشته موقوف یک عنایت
غیر تو در حقیقت یک ذره مینبینم
ای غیر تو خیالی کرده ز تو سرایت
چندان که سالکانت ره بیش پیش بردند
ره پیش بیش دیدند بودند در بدایت
چون این ره عجایب بس بی نهایت افتاد
آخر که یابد آخر این راه را نهایت
عطار در دل و جان اسرار دارد از تو
چون مستمع نیابد پس چون کند روایت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ وجود و عظمت خداوند و جایگاه او در هستی است. شاعر به توصیف کمال و بینهایت بودن خداوند میپردازد و اشاره میکند که هستی کامل او نه آغاز دارد و نه پایان. او وجود همه چیز را در وجود خداوند میبیند و غیر از او را توهمی بیشتر نمیشمارد. همچنین دربارهٔ سالکان و رهروانی که به سوی خداوند میروند، صحبت میکند و اشاره میکند که در این مسیر عجایب و اسرار بیپایانی وجود دارد که درک آنها دشوار است. شاعر در نهایت از ناتوانی در بیان این اسرار سخن میگوید، زیرا شنوندهای برای روایت این رازها وجود ندارد.
هوش مصنوعی: ای روشنایی وجود تو در اندیشهای بیپایان، کمال وجود تو نه آغاز دارد و نه پایان.
هوش مصنوعی: وجود هر دو جهان در وجود تو محو شده است. ای که وجود تو بینهایت کامل است، چه عظمت و مقامی داری!
هوش مصنوعی: ای کسانی که به شدت تشنهاید و لبهایتان خشک شده و دلتان پر از آتش است، در وضعیت سخت و ناتوانی قرار گرفتهاید و همهچیز به یک لطف و کمک بستگی دارد.
هوش مصنوعی: جز تو هیچ چیز دیگری برایم اهمیت ندارد. ای غیر از تو، تنها خیالی از تو در ذهنم وجود دارد.
هوش مصنوعی: هر چقدر که سالکان در مسیر پیشرفت کردند و به جلو رفتند، در ابتداییترین مراحل خود، با چالشها و موانع زیادی روبرو بودند.
هوش مصنوعی: به دلیل عجایب و شگفتیهای بسیار این مسیر، در نهایت معلوم نیست که چه چیزی در انتهای این راه انتظار ما را میکشد.
هوش مصنوعی: عطار عشق و رازهایی در دل و جان خود دارد، اما چون کسی را برای شنیدن نمییابد، نمیداند چگونه این اسرار را بیان کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای آفتاب سرکش یک ذره خاک پایت
آب حیات رشحی از جام جانفزایت
هم خواجه تاش گردون دل بر وفا غلامت
هم پادشاه گیتی جان بر میان گدایت
هم چرخ خرقهپوشی در خانقاه عشقت
[...]
بد میکنند مردم زان بیوفا حکایت
وانگه رسیده ما را دل دوستی به غایت
بنیاد عشق ویران، گر میزنم تظلم
ترتیب عقل باطل، گر میکنم شکایت
صد مهر دیده از ما، ناداده نیم بوسه
[...]
ای ابتدای دردت هر درد را نهایت
عشق ترا نه آخر شوق ترا نه غایت
ذوق عذاب تا کی بیگانه را چشانی
از رحمت تو ما را هست این قدر شکایت
در ماجرای عشقت علم و عمل نگنجد
[...]
زان یارِ دلنوازم شُکریست با شکایت
گر نکتهدانِ عشقی بشنو تو این حکایت
بیمزد بود و مِنَّت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدومِ بیعنایت
رندانِ تشنهلب را آبی نمیدهد کس
[...]
ای رشک شاخ طوبی بالای دلربایت
بر وی لباس خوبی چست است چون قبایت
بر فرق تاجداران کفش تو تاج و هر یک
بنهاده تاج از سر چون کفش پیش پایت
سرهای سربلندان در حلقه کمندت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.