دوش جان دزدیده از دل راه جانان برگرفت
دل خبر یافت و به تک خاست و دل از جان برگرفت
جان چو شد نزدیک جانان دید دل را نزد او
غصهها کردش ز پشت دست دندان برگرفت
ناگهی بادی برآمد مشکبار از پیش و پس
برقع صورت ز پیش روی جانان برگرفت
جان ز خود فانی شد و دل در عدم معدوم گشت
عقل حیلتگر به کلی دست ازیشان برگرفت
بی نشان شد جان کدامین جان که گنجی داشت او
گاه پیدایش نهاد و گاه پنهان برگرفت
فرخ آن اقبال باری کاندرین دریای ژرف
ترک جان گفت و سر این نفس حیوان برگرفت
شکر یزدان را که گنج دین درین کنج خراب
بی غم و رنجی دل عطار آسان برگرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و جان و دل صحبت میکند. شاعر از لحظهای سخن میگوید که دل از جان جدا میشود و به سوی جانان میرود. در این حالت، جان در نزد جانان قرار میگیرد، و دل از غم و دردها رها میشود. سپس، به ناگاه بادی به وجود میآید و حجاب از چهره جانان برمیدارد. جان در این لحظه فانی میشود و عقل از وحشت دست میشنید. در پایان، شاعر به شکرگزاری از خداوند اشاره میکند که در این دریای عمیق، گنج دین و آرامش را به او داده است. عطار با نگاهی به این لحظهی الهی، از فشارهای زندگی رها میشود.
هوش مصنوعی: دیشب جان من از دل خارج شد و به سوی محبوب رفت. دل متوجه شد و به حرکت درآمد و به طور کلی جان از دل جدا شد.
هوش مصنوعی: زمانی که جان به محبوب نزدیک شد، دل را در کنار او دید و غصهها را از پشت دست دور کرد و دندان به آنها نشان داد.
هوش مصنوعی: یکباره بادی خنک وزید و عطر خوش را به همراه آورد و پردهی چهرهی محبوب از جلوی چشمانم کنار رفت.
هوش مصنوعی: جان از خود فارغ شد و دل در نبود ناپدید گردید، عقل حیلهگر نیز به طور کامل از آنها کنارهگیری کرد.
هوش مصنوعی: جان کدام انسان به قدری ارزشمند و باارزش است که گاهی نمایان میشود و گاهی در پس پرده پنهان میماند، بدون اینکه نشانی از خود بر جای بگذارد.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در چنین دریای عمیق، جان خود را فدای هدفی بزرگ کرد و توانست بر لذات دنیوی غلبه کند.
هوش مصنوعی: سپاسگزاری از خداوند به خاطر این که در این مکان خراب و بدون مشکل، دل عطار به راحتی به گنجی از دین دست یافته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
زلف کافرکیش تو آیین ایمان بر گرفت
عقل را صف بر شکست و عالم جان بر گرفت
لعل در کان، خاک بر سر کرد تا یاقوت تو
پرده ظلمت ز پیش آب حیوان بر گرفت
خشک سالی بود عالم را چو عشقت رخ نمود
[...]
هر قدم کاندر راه آن سرو خرامان برگرفت
دیده خاک راه او دامان به دامان برگرفت
سر به صد زاری نهادم بارها بر پای او
کافرم گر هیچگاه آن نامسلمان برگرفت
جان به پنهانی ز ما بر بود و پیدا هم نکرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.