گنجور

 
عطار

تا دل من راه جانان بازیافت

گوهری در پردهٔ جان بازیافت

دل که ره می‌جست در وادی عشق

خویش را گم کرد ره زان بازیافت

هر که از دشواری هستی برست

آنچه مقصود است آسان بازیافت

یک شبی درتاخت دل مست و خراب

راه آن زلف پریشان بازیافت

چون به تاریکی زلفش راه برد

زنده گشت و آب حیوان بازیافت

آفتاب هر دو عالم آشکار

زیر زلف دوست پنهان بازیافت

آنچه خلق از دامن آفاق جست

او نهان سر در گریبان بازیافت

می‌ندانم تا ز جان برخورد نیز

آنکه روی و زلف جانان بازیافت

هر که زلفش دید کافر شد به حکم

وانکه رویش دید ایمان بازیافت

طالب درد است عطار این زمان

کز میان درد درمان بازیافت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۲۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حسینی

طالبی کاین راه پنهان باز یافت

گوهر کان را در این کان بازیافت

شاه نعمت‌الله ولی

دل ز جان بگذشت و جانان بازیافت

ترک یک جان کرد و صد جان بازیافت

بست زُناری ز کفر زلف او

مو به مو اسرار ایمان بازیافت

خویش را در عشق او گم کرده بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه